«ما سه نفر بودیم» نشان میدهد گاهی یک داستان ساده با بیان ساده میتواند نتیجهبخش باشد تا آنکه آن را در لفافههای بیهوده انتزاع بپیچانیم.
«تجربهای از صالح علویزاده، پویان محمودی، پویا چوداریان با همراهی تارا صلاح.» این عبارتی است که بهجای بازیگر، کارگردان، نویسنده و دراماتورژ و دهها کوفت دیگر بر پوستر و بروشور و برگههای تبلیغاتی و راهنمای یک نمایش نگاشته شده است. محصول مشترک چهار انسان، چهار جوان، چهار هنرمند، نمایشی است کمتر از یک ساعت. مونولوگی است که باید مونولوگ باشد. مونولوگی است که بیخود و بیجهت، صرفاً برای کاهش هزینههای جاری مونولوگ نشده است. چرندگویی درون یک بازیگر نیست و برای مونولوگ بودنش دلیل دارد.
از ابتدای دهه نود به شکل عجیبی مونولوگ به جریانی دائمی در عرصه تئاتر تبدیل شد. ارزان بودن آن و البته قابلیت گریزش از یک داستانگویی منطقی و مهمتر از همه انتزاع پذیری در نوشتارش، باعث شد کارگردانان آن را روشی موفق در کسب درآمد و تا حدودی بیان عقاید خود بیابند. شاید «و اینک انسان» رضاییراد در سالن مشایخی از معدود نمایشهایی بود که آن روزگار به دلیل فلسفی و ایدئولوژیکی مونولوگی بهجا بود؛ اما کسی فراموش نمیکند که کافههای تئاترشهر آن روزها چیزی شبیه محل معرکهگیرها شده بود. نمایشهای تکنفرهای که در انتزاع محض فرو رفته بودند و محتوایشان آشفتگی ذهنی نویسندگانش بودند.
بااینحال مونولوگ دیگر راه خود را پیدا کرده بود و بیهیچ دلیلی میتوانستی در هر سالنی مونولوگی بیابی. برخی بجا و جذاب و برخی بیدلیل. نمیدانستی که چرا باید در این موقعیت دراماتیک مونولوگی گفته شود یا اینکه اصلاً این مونولوگ که صرفاً بیان چند جمله شبهادبی است واقعاً مونولوگ است. پاسخ آنها را کسی نمیداد؛ چرا که شاید در شلوغی بازار تئاتر پاسخدهنده نیز خود درگیر مونولوگ شود. کافی بود دو چهره شاخص داشته باشی و یک سالن نامی، فروشت تضمین بود. چیزی شبیه «نامههای عاشقانه از خاورمیانه» که نه مونولوگ خوبی است و نه مونولوگی بجا. فقط شامورتی بازیگر است و گزافهگوییهایی مختص این زمان.
در عوض تالار مولوی، در دالان باریک و کوچک مولوی کوچک، میزبان نمایش «ما سه نفر بودیم» است. داستان اعتراف سه جوان قاتل به قتل یک انسان بیگناه. علت قتل، علاقه هر سه به دختری به نام سمیرا و تصور آنکه او مورد تجاوز قرار گرفته است؛ اما در نهایت در این داستان ناموسی، هیچ بیناموسی رخ نداده و مقتول بیگناه به قتل میرسد.
سه بازیگر اکنون در برابر ما نشستهاند. خود را بهواسطه ویژگیهای شخصیتی معرفی میکنند. لحن و بازی هیچیک شبیه به هم نیست. هر یک علائق خاص خود را دارد. آنان شروع به سخن میگویند. از خودشان شروع میکنند. از رابطه میان خود. از محل زندگیشان در امیرآباد. از یک واقعه در چهارشنبهسوری. از پدرهایشان میگویند و رکب خوردنشان. آنان خود را برای فاجعه مهیا میکنند و ناگهان لب از یک واقعه میگشایند. در این میان سمیرا نیز معرفی میشود. بوی علقه میان سه هممحلهای و خواهر یکی از آنان به مشام میخورد و اکنون انتقام کور.
مونولوگ بجاست. سه پسر در برابر ما لب به اعتراف گشودهاند. ما شنونده اغراق آنانیم. البته شیوه اجرا بوی آشنازدایی میدهد. در انتها مخاطب کمی غافلگیر میشود. زمانی که میفهمیم ۱۰ سال از واقعه قتل گذشته است و این اعتراف و اقرار در یک اتاق بازجویی نیست؛ بلکه رفتار روانی این سه نفر در ترس از معرفی کردن خود است. آنان در هراس از گناه خود، اعتراف میکنند و ما شاهد این موقعیت هستیم. این بهانه بزرگی برای یک مونولوگ است. اتفاق بهقدری تکاندهنده آفریده میشود که مخاطب مجالی برای دخالت در اعتراف ندارد.
در این میان ضرباهنگ نمایش برگ برندهای است. برخلاف مونولوگهای مرسوم مطول نیست. زیادهگویی ندارد. تکرار داستان ندارد. قصه با کمی بالا و پایین به شکل خطی پیش میرود. موقعیت خود را حفظ میکند و تلاشی برای از خارج شدن از پیرنگ اصلی ندارد. سه نفر یک پیرنگ را دنبال میکند و پیرنگ فرعی همچون چهارشنبهسوری چیزی خارج از این چارچوب نیست. پس همهچیز بهسادگی پیش میرود تا شما یک مونولوگ معقول ببینید و متأثر شوید از یک موقعیت انسانی.