اساساً وقتی با یک اثر برآمده از زیر عبای وسیع شکسپیر روبهرو میشوم، از خودم میپرسم «آیا این یک اثر شکسپیری است؟» و پاسخ همواره مبهم است. نمونه خوبش تجربه نخست علی کوزهگر است، اقتباسی آزاد از مکبث که جز مردی مردد در قتل دانکن، چیزی از مکبث ندارد. یک برش کوچک از جنون پیش از قتل مکبث که در نهایت با تحریک شهوانی زنان نمایش، دانکن را سربه نیست میکند. یک خوانش کاملاً مردانه و شاید ضدفمنیستی از مکبث، در قبال خوانش فمنیستی عنینبودگی مکبث و عقده عقیم بودن.
کوزهگر قسمتهایی از متن اصلی را گزینش و دستکاری میکند تا چیزی شبیه به روش «عباس کیارستمی» در سعدی و حافظهایش شود و در نتیجه متن اثر متعلق به خود او میشود. پا از خوانش فراتر میرود و دیگر اثر ربطی به خود شکسپیر ندارد. پس دیگر خبری از درونمایه زیادهخواهی «مکبث» نیست، اینجا ا با تردید مواجهیم که از قضا با نیروی شهوت گره میخورد. مسئله این است باید بکشم یا نکشم؟ رویاهای عجیبوغریب روی صحنه نیز وجه جنسی و اروتیک پیدا میکند. بیشک اروس (شهوت) و تاناتوس (مرگ) هر دو به شکل اسطورهای با رویا پیوند دارند. پردههای به کار گرفته شده که به نوعی کابوسها و رویاها را بازنمایی میکنند، منهای تمثیلی از زنانگی تن، اضطراب و تردید حاکم بر شخصیت اصلی را بازتولید میکند
اما مکبث کوزهگر بیش از اینکه ما را درگیر مفاهیم کند، درگیر عناصر دیداری میکند. قرار است از این نمایش حظ بصری ببرید. نورها و تصاویر – که آنها هم برآمده از نورند – بر کلیت اثر غالب میشوند تا جاییکه روایت اهمیتی ندارد. همه آن واژگان برگزیده و مدام در حال تکرار، در هالههای نور محو میشوند و ما به بازیگر درخشان روی صحنه، نورپردازی دقت میکنیم. این مقهور شدن روایت و حتی بازیگران صاحب کالبد، مانع از فهم اثر میشود، فهمی که شاید محصول تردیدهای ما باشد.