«لاموزیکا»؛ نمایشنامهای از نویسندۀ شهیر فرانسوی، “مارگریت دوراس” است که به سردرگمی انسان و عشق در عصر پسامدرن میپردازد. این نمایشنامه، مانند دیگر آثار دوراس بیانگر معضلات عاطفی بشر و بهویژه تأثیر آن بر زنان، در عصر هیجانات کاذب و جنون انسان امروزیست؛ فروپاشی مرزها و رابطهها میان زندگی خصوصی و زندگی اجتماعی در تبادل مداوم امر نمادین و تخیلات آشفته که ویژگی بارز نوشتههای دوراس است و بیش از هرچه خود را در تلقی زمان و مکان روایت نمودار میسازد که در واقع نشانی از بههم ریختگی زمانی و مکانی انسان و بهویژه زنان این عصر است.
با این همه و با تمام نشانههای گفتاری و نوشتاری زنانه در آثار دوراس و بهویژه در «لاموزیکا»، این اثر همچون دیگر آثار این نویسندۀ پسامدرن، در حوزۀ زبان و ادبیات فمنیستی نمیگنجد و بهتعبیری، این نقطۀ قوت «لاموزیکا» است که با وجود زبانی زنانه- چه در متن و چه در اجرا- بیسرانجامی عشق و معضلات عاطفی این عصر را فارغ از جنسیت، به وضعیت کلی بشر و انسان امروز تعمیم میدهد.
«لاموزیکای سوم»- به بازنویسی و کارگردانی جلال تهرانی- نیز در امتداد همین رویکرد تفسیر میشود؛ آشفتگی و آلام انسان امروز بر اثر تهی شدن سوبژکتیو عشق و مسخشدگی عواطف در روابط و تناسبات بیربط و بیتناسب، شکل گرفته در بستری از بههم ریختگی زمانی و مکانی، که چه در متن و چه در جزء- جزء اشیاء و صحنۀ نمایش خود را بازمینماید.
دکور مختصر صحنه، اعم از یک صندلی و دو میز عسلی کوچک، که هم نقش میز و صندلی و هم نقش تخت و نقش نمادین تابوت را ایفا میکنند، در تناسبی کامل با مضمون نمایش در یک بیزمانی و بیمکانی هدفمند قرار گرفتهاند. بیهدفی هدفمند زندگی انسان امروز و رنج و مشقت آن؛ جایی که “ان- ماری روش” (شخصیت زن نمایش) با تلفیقی از حسرت و شگفتی از “میشل نوله” (شخصیت مرد) میپرسد:
“چطور تونستی با این وضع کنار بیای؟”
“کدوم وضع؟”
“وضعیت عاشق نبودن!”
حال آنکه “میشل” از اشتیاق “ان- ماری” خود را در خانه حبس کرده و “ان- ماری” برای توصیف عشق خیالیاش به “میشل” به کافهنشینی و هتلگردی میپردازد. تهیشدگی سوژۀ عشق و سرگردانی ابژکتیو انسان میان نمادهای مصرفی زندگی امروز؛ هتلها، کافهها، سفرهخانهها، مجتمعهای سرگرمی، سالنهای سینما و… که همگی نشان از فراق و نبود عشقاند و سالن انتظار فرودگاه که نمادی از مرگ است.
«لاموزیکای سوم»، با تأکید بر مرگ- اگر چه در شیوۀ بازنویسی و اجرا- قدری از سانتیمنتالیسم فرانسوی و تخیلات آشفته در لاموزیکای اول و دوم دوراس فاصله گرفته، اما در مضمون و پیام کلی به متن اصلی وفادار مانده است و بهدرستی، به شیوهای مینیمالیستی و با کمترین کارکترهای کلامی و نمایشی سروکار دارد. حتی بازی بازیگران- که از نقاط قوت نمایش است- با کمترین حرکات بدنی و نمایشی همراه است؛ چنانکه گویی در قسمتهایی از نمایش همچون اشباح و مردگانی بیجا و مکانند که میز و صندلی نقش تابوت را برایشان برعهده گرفته است.
قسمتی از نمایش، بهطور ویژه با گذر پرشتاب نمادها و نشانها از پردۀ سینمایی صحنه میگذرد. قطاری که دیده نمیشود و فقط صدای گذار پرشتاب آن میآید و تصاویر پشت هم که در یک کلیت معنادار، فقط و فقط میگذرند؛ کودکی که میدود، کتابی که در باد ورق میخورد، جادهای که کسی از آن نمیگذرد؛ نبودن در عین بودن، همچون نبودن عشق در عین انتظار معشوق و نبودن معشوق در اوج اشتیاق عشق! و در نهایت سالن انتظار فرودگاهی که نه صنوبر دارد و نه سپیدار و تنها پرندهای که دیده نمیشود، بر شانۀ زنی که دوست داشتن، دیگر به کارش نمیآید.
عکس از: خانم مهسا منصوری
منبع: جُنگ فردا