کارگردان خوشفکر، منصور صلواتی بعد از نمایشنامه «لابراتوار»، بهویژه با کمدی- تراژدی «تقدیم به ایتالوکالوینو»، میرود تا جهان هنری – تئاتری، منحصربهفرد خود را تکمیل کند. در جهان او، با استفاده از سهگانهی هنری، یعنی رقص (بالرین)، موسیقی و شعر (دیالوگهای نزدیک به شعر) پیشنهاد هستیشناسی- هنری خود را به تماشاچی عرضه میکند بدون آنکه در این پیشنهاد اصرار و به دنیای دوآلیسم تسلیم شود. این جهان، جهان درد بی معنائی و حقیقت غایب را رقم میزند. غالب و مغلوب، حاکم و محکوم، عارف، عامی، مدرن و ضد مدرن در انتظار حقیقت غایب، با درد بی معنائی در چنبرهی هستی در نیستی، دستوپا میزنند تا ملال موجود را سامان دهند و بینظمی را نظممند سازند. به عبارتی دیگر، غالب و مغلوب، اقلیت و اکثریت، در تحلیل نهائی به یکسان از فقدان حقیقت امر، در رنج و عذاب هستند. به این دیالوگها توجه کنید:
- نمیترسی؟
- مرگ همه جا هست.
- ترسیدی؟
- نه زیاد.
- اشتیاقت برای مردن دوست دارم.
- زندگی بدون انتظار بیمعناست.
- جز خودم هیچکس نمیتونه منو درک کنه.
- تو در بند منی.
- یک روز در مورد تو همصحبت میکنند.
- کار خاصی نمیکردیم در مورد خرابی حرف میزدیم.
- میتواند اینطور روایت نشود.
- بدون دلیل ادامهدهندگانیم.
- نمیشود قضاوت نکرد.
مغلوب رودرروی غالب او را به پوچی حقیقت وعدم تداوم او دلالت میکند و میگوید تو نیز روزی مغلوب دیگری خواهی شد. غالب درصد انکار است اما انگار، در برزخ سخن مغلوب، اضطرابش گریبان غالب را میگیرد ولی تبانی تقدیر و اسطوره، کمدی – تراژدی سرنوشت آن دو را رقم میزند و باید آن دو تا آخر راه را ادامه دهند و گویا از آن فرجام محتوم، گریزی نیست. صحنه با شروعی آرام اما سرشار از آشفتگی وبی کلام آغاز میشود. این آشفتگی بیاغراق و ساده، تداعیگر، اکثریتی را نمایندگی میکند که نقطه مقابل مهمانی ناخواندهی ملال است. بالرین با نمایش هنرمندانهی مژگان حسین زاده با زبان هنر، شروع و پایان بازی بیکلام (مرد دست بر دهان) را تکمیل میکند. در پایان غالب و مغلوب، دست بر دهان، آقا و خانم کاه، خانم و آقای سختوب، کلی، ماز، آر، همه و همه در غیبت حقیقت، با دنیای متکثر و آزاردهندهی درد بی معنائی، در انتظار حقیقتاند. حقیقتی که گاه سوژه است گاه ابژه. گاه کمدی است گاه تراژدی. شاید هم هیچکدام. آقای صلواتی، میشود؟