در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال تئاتر | اخبار | در نمایشم حکم صادر نمی‌کنم!
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 14:00:41
نمایش هملت پشت کوهی | در نمایشم حکم صادر نمی‌کنم! | عکس

اکنون «ابراهیم پشت‌کوهی» با بیش از دو دهه فعالیت تئاتری، به نماد و نام معتبری برای درخشش و یادآوری تئاتر جنوب کشور تبدیل شده است. اغلب آثار او، فرهنگ، پوشش، گویش و موسیقی جنوب را با داستان‌های دراماتیک اصلی یا اقتباسی درمی‌آمیزد و دنیاهای نو و شگفت‌انگیزی مانند «مثل آب برای شکلات»، «آخرین انار دنیا»، «وقتی ما برگردیم دو پای آویزان مانده است» و... خلق می‌کند اما پشت‌کوهی در تازه‌ترین اثر نمایشی خود، قواعد آشنای نمایش‌های بومی و جنوبی‌اش را درهم شکسته و دست به تجربه تازه‌ای زده.«هملت پشت‌کوهی» اثری فراتر از فضای رئالیسم است که هر تماشاگر علاقه‌مند به تئاتر را شگفت‌زده می‌کند. نمایش، گرچه نام نمایشنامه مشهور شکسپیر (هملت) را به دوش می‌کشد، ولی راوی داستان خانواده‌ای ایرانی با تمام مسائل و مصایب‌شان در دهه شصت خورشیدی است. با ابراهیم پشت‌کهی، کارگردان خلاق و حرفه‌ای تئاتر هرمزگان، درباره تجربه متفاوت «هملت پشت‌کوهی» گفت‌وگو کرده‌ایم.

طی سال‌های گذشته، دو نمایش «کمدی الهی، جلد برزخ» و «تنها خرچنگ خانگی لای ملافه‌ها خانه می‌کند، اُتللو» را مثل کارهای قبلی‌تان با فرم سوررئال و رئالیسم جادویی کارگردانی کردید اما حالا با نمایش متفاوت «هملت پشت‌کوهی» به صحنه برگشتید. این نمایشنامه رئالیستی چگونه در ذهن‌تان شکل گرفت و آماده شد؟!

باید گفت این نمایشنامه بین خواب و بیداری و با یک تصویر اتفاق افتاد. من داشتم با شاگردانم در بندرعباس نمایشنامه «یخ کف دست بخار می‌شود» را تمرین می‌کردیم؛ چیزی حدود یک سال. روزی بین خواب و بیداری تصویر پیرزنی در ذهنم آمد که جوانی وارد خانه‌اش می‌شود، او را خفه می‌کند و طلاهایش را می‌دزدد. همان شب به خانم گاتا عابدی (یکی از بازیگران) گفتم «تصویر چنین پیرزنی در ذهنم آمده. این تصویر را اجرا کن!» و او بدون هیچ شناخت و ذهنیتی از شخصیت، راه‌ رفتن پیرزن را اتود زد. گفتم همین است. می‌خواهم نمایشنامه را عوض کنم. ما یک روز کامل با هم حرف زدیم و شخصیت‌ها یکی‌یکی پدیدار شدند. از آنجا که تخصص خانم عابدی، آرکی‌تایپ‌شناسی است، از ابتدا بر اساس کهن‌‎الگوهای یونگی قصه را پیش بردیم. همچنین خط داستانی نمایشنامه را یک شب تا صبح نوشتم و بعد یک قصه کلی داشتیم. رفتیم بندرعباس و با گروه، یک ماه روزی هفت ساعت تمرین کردیم تا نمایش ساخته شد. ابتدا در بندرعباس اجرای عمومی رفتیم که بسیار مورد استقبال واقع شد و در تاریخ اجراهای پلاتو آفتاب بندرعباس بی‌سابقه بود. مردم بعد از دو سال که تئاتر ندیده بودند، به قدری اشتیاق نشان دادند که ما با وجود این که اجرای نمایش «هملت پشت‌کوهی» خیلی سنگین است، مجبور می‌شدیم دواجرایی برویم!

با توجه به سابقه شما در تئاتر، «هملت پشت‌کوهی» متفاوت‌ترین کاری است که تاکنون روی صحنه برده‌اید. هنگام نگارش نمایشنامه و تمرین‌ها برای اجرا، نگران نبودید که مخاطب علاقه‌مند به سبک خاص اجرایی‌تان را از دست بدهید یا با بازخوردهای منفی روبه‌رو بشوید؟

ببینید، کار هنر بیش از هر چیزی ارضای روح و روان خود انسان است. اولین ویژگی این تئاتر آن بود که خودم را شگفت‌زده کرد! وقتی شروع به تمرین کردیم به بازیگران گفتم شاید من در قالبی از نمایش جا افتاده باشم و در تئاتر ایران من را به شیوه اجرایی مشهور به رئالیسم جادویی بشناسند، ولی هر وقت آدم بتواند از خودش فراتر برود، رشد می‌کند! اگر قالب خودش را بشکند، زاویه‌‌های تازه‌ای می‌بیند. در روانشناسی می‌گویند وقتی آدم بتواند با جنبه‌های تاریک و سایه‌های خودش روبه‌رو بشود، پیروز است. نمونه درخشان‌اش کرم ابریشم است که تبدیل به پروانه می‌شود. اگر می‌ترسیدم که چون من را اینگونه می‌شناسند، نباید شیوه دیگری کار بکنم، ناخواسته خودم را زنجیر می‌کردم اما این انتخاب، خطر نبود. این ریسک، سفر به دنیایی بود که من تجربه‌اش نکرده بودم. یک تجربه پست ‌ناتورالیسمی بود که بعد از بیست ‌و چهار سال کار به این نقطه رسیدم. اکنون دیدگاه من نسبت به بزرگان این نحله مثل «هنریک ایبسن» و «ماکسیم گورکی» خیلی فرق می‌کند، یعنی صرفاً این نیست که ناتورالیسم را اجرا بکنم بلکه پشت آن، یکسری مفاهیم و ارتباط تازه با مخاطب است. اگر کسانی در نمایش «هملت» انتظار شیوه رئالیسم جادویی را داشتند، اینگونه نیست ولی اگر کارهای من را دنبال می‌کنند، احتمالاً آنها هم مثل خودم غافلگیر می‌شوند!

از ابتدا می‌دانستید که این نمایشنامه را قرار است به شیوه رئالیستی اجرا بکنید؟ هیچ ایده‌ای نداشتید که همین قصه را به سبک‌ وسیاق کارهای پیشین خود روی صحنه ببرید؟

نه، از اول می‌دانستم که سبک این کار باید رئالیستی باشد. بد نیست به نکته جالبی اشاره بکنم. در تمرین‌ها صحنه‌ای داشتیم که همان پیرزن و جوان قاتلش را می‌دیدیم. این صحنه ۱۰ تا ۱۵ دقیقه طول می‌کشید، پیرزن می‌نشست و چای می‌خورد و جوان می‌آمد و او را خفه می‌کرد و طلاها را می‌دزدید، با یک ریتم بسیار کند، چون وحدت زمان در نمایش برایم مهم بود، آن صحنه حذف شد. بنابراین از اول کاملاً مطمئن بودم می‌خواهم نمایش را به شیوه ناتورالیستی اجرا بکنم. ذره‌ای تردید نداشتم که این شیوه مناسب‌ترین بستر را برای قصه من دارد.

تعداد نمایش‌هایی که به رویدادهای اجتماعی دهه شصت ایران می‌پردازند، انگشت‌شمار است اما همیشه برای کارگردان و مخاطب جذاب بوده‌اند. برخورد شما با این دهه تاریخی چگونه و به چه دلیل بوده است؟ آیا ضرورتی داشت که نمایش حتماً در دهه شصت روایت بشود؟

در واقع دهه شصت برای ما ایرانی‌ها، دهه گسست است. نسل دهه شصت، نسل پرپر و ویران‌شده است. انگار تعمداً داریم سال‌های جنگ و اواخر جنگ را فراموش می‌کنیم، چون تلخی آن بیش از حد است. اگر امروز به آن نگاه بکنیم، انگار یک قرن دیگر است، نه یک نسل دیگر. این موقعیت را تصور بکنید که یک اتاق است و هفت‌،هشت تشک و پتو، همه آدم‌ها کنار هم بخوابند و صبح برادرها که بیدار می‌شوند، هر کسی زودتر بیدار شد جوراب تمیزتر را می‌پوشد، حتی شلوارهای یکدیگر را می‌پوشیدند! در خیلی از خانواده‌ها چنین شرایطی بوده. یا مثلاً این‌ همه تنوع تفکر، تضارب آرا و برخورد دیدگاه‌های مختلف، در آن دهه بوده‌اند. هرچه گذشت، جامعه بیشتر تعدیل شد. مهم‌ترین چیزی که دوست داشتم در این دهه به آن بپردازم، کانون خانواده است. به قول معروف «هر اتاق یک جهان است و انسان مرکز جهان است». من بخشی از این خانواده با چنین تنوع فکری را به شکل مستند زیست کردم، بخشی را از اطرافم دریافت کردم و بخشی را با تخیلم ساختم. این دغدغه همیشه برایم وجود داشته و فکر می‌کنم به لحاظ سنی و زمانی از آن سال‌ها شناخت و خاطره کافی دارم. در آن دهه من نوجوانی بودم که سیلاب رویدادها را مشاهده می‌کردم. کنار خانه ما محوطه‌ای بود که وقتی صبح از خواب بیدار می‌شدیم، می‌دیدیم مقابل خانه ما حجله یک شهید بود! کوچک‌تر که بودم، صبح می‌دیدم مثلاً یک نفر ترور شده بود! دوستانی را می‌دیدم که رفیق گرمابه و گلستان بودند و اوایل دهه شصت روی هم اسلحه می‌کشیدند! فکر می‌کنم هنرمند به جامعه‌اش برای ثبت در تاریخ بدهکار است که درباره این دهه حرف بزند. هرچند اگر فضای پرداختن به آن، سمت‌وسوی سیاسی داشته باشد، امکان برخورد و توقیف است و بازبودن نگاه در بستر سیاسی وجود ندارد اما در بستر اجتماعی و خانواده، که به نظرم مهم‌ترین کانون جامعه است، وجود دارد و پرداختن به این فضا و خانواده مهم و واجب است. از کار کردن این نمایش خیلی خوشحالم. انگار به لحاظ تاریخی، باری را از دوش‌ام زمین گذاشتم.

در فضای نمایش‌های قبلی‌تان همیشه از نماد و اِلمان‌هایی استفاده می‌کردید اما در «هملت پشت‌کوهی»، تماشاگر انتظار نمادگرایی ندارد و فقط داستان یک خانواده را دنبال می‌کند، ولی تماشاگر خاص بی‌تردید از شخصیت‌ها و موقعیت‌های شما برداشت نمادین خواهد کرد. آیا نمادهایی را برای اشاره به قشر خاصی از جامعه در نظر داشتید؟!

این کار منتقدان است که نمادهای موجود در نمایش را استخراج بکنند، ولی من از طیف‌های مختلف جامعه، از روشنفکر و مذهبی گرفته تا کاسب و خانه‌دار و تحصیلکرده و غیره در این خانواده گنجانده‌ام. البته در این کار خیلی دنبال نمادپردازی نیستم. به قول عباس کیارستمی «تلاش تمام هنرها در نهایت این است که به موسیقی نزدیک بشوند»، یعنی همان چیزی هستند که می‌شنوید. این کار برای من همان چیزی است که می‌بینید. اینگونه نیست که اگر روشنفکری را نمایش دادم، یعنی همه روشنفکرهای ایرانی این‌گونه‌اند. نه، این خانواده، یک نمونه است. من در این نمایش حکم صادر نمی‌کنم. دارم ظرف یک‌ ساعت‌ و نیم، قصه زندگی یک خانواده را بیان می‌کنم که حالا در آن اقشار مختلف هم هستند.

با این توضیح، از آنجا که اقشار مختلف با گویش و لهجه‌های متفاوت در این اثر حضور دارند، آیا می‌توان گفت نمایش شما، نمادی از یک ایرانِ کوچک و آشفتگی‌های امروز کشور ماست؟!

من دنبال چنین چیزی نبودم و نیستم. من می‌خواهم با نشان‌دادن این خانواده بگویم اگر خانواده بسامان باشد، سرایت پیدا می‌کند به جامعه. همه ما در یک خانواده شکل می‌گیریم و از دل خانواده، جامعه ما ساخته می‌شود. این‌که ما با یک خانواده متشنج روبه‌روییم، مربوط به آن فضاست اما واقعیت این است که خانواده‌ها امروز دیگر آن‌قدر تضارب آرا ندارند. شاید صمیمیت‌شان از بین رفته باشد، ولی یکدست‌تر و تعدیل شده‌اند. آن شکل رادیکالی که در زندگی خانواده‌های دهه شصت بوده، الان وجود ندارد، ولی نشان‌دادن آن و بازخوانی تاریخ به ما درس‌هایی خواهد داد که مهم‌ترین عنصر، عشق و دوستی است و اگر در خانواده یاد بگیریم، به جامعه هم تسری پیدا می‌کند.

درباره نمایش هملت پشت کوهی
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱