در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال تئاتر | اخبار | "قرار" کنسرو زمان در ظرف مکان
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 18:41:02
نمایش قرار |
"قرار" به کارگردانی و نویسندگی مهرداد کوروش‌نیا می‌تواند یک اتفاق تازه در عرصه تئاتر دفاع مقدس و مقاومت باشد. اسیر کلیشه‌های مرسوم نشدن و خلق سادگی در اثری که می‌تواند پیچیده شود، بخشی از زیبایی این «قرار» است.
خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم
سال ۱۳۶۵ است و بهرنگ، غریق نجات جوان از پدر می‌خواهد اجازه حضورش در جبهه را بدهد. پدر با وی «قرار» ی می‌گذارد، پسر باید بازگردد و بهرنگ این «قرار» را می‌پذیرد. شب عملیات است و بهرنگ با بنیامین، دوستش یک «قرار» می‌گذارد، «قرار» این است که تا زمان بازگشت، طرف مقابل سبیل جاهلی بگذارد. بهرنگ همسری دارد که سال‌هاست در انتظار است و گویا آشا، همسرش با خود «قرار» ی دارد. همه چیز از این «قرار» است که حلقه‌اش را بر انگشت نگه دارد. دختر هیچ‌گاه به «قرار» عروسی خود نرسیده است.
«قرار» عنوان نمایشی است از مهرداد کوروش‌نیا که این روزها در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه می‌رود. «قرار» داستان بهرنگ است که به توجه به مهارتش در شنا، به عنوان غواص عازم جبهه می‌شود. وی در آستانه عروسی است و پدرش با این سفر مخالف است؛ ولی پسر قول بازگشت می‌دهد. 29 سال می‌گذرد تا پسر بازگردد و «قرار» عملی شود. در این فاصله آشا حاضر به ازدواج نمی‌شود و وظیفه نگهداری پدر را به عهده می‌گیرد. از آن سو، همرزم، هم‌باشگاهی، شفیق‌ترین رفیق و برادر آشا، بنیامین در دوران «قرار» نام دوست نیامده‌اش را بر پسرش می‌گذارد.
همه چیز در این خلاصه داستان ساده و تکراری است. به قول معروف همان همیشگی است. همان شهیدی که با بازگشتش جهان نو می‌شود. همان زن شهیدی که در اوج وفاداری، خوشبختی مادی را رد می‌کند. همان رفیقی که برای زنده نگاه داشتن نام دوستش، پسرش را به همین نام خطاب می‌کند و همان همیشگی تکراری؛ ولی این همیشگی متفاوت از اسلاف خویش است. برای آنان که نمایش «قرار» را دیدند، لمس تفاوت عینی است. می‌دانند چه چیز این نمایش اتفاقی تازه در عرصه تئاتر دفاع مقدس است و این اتفاق از چیدمان صحنه رخ می‌دهد.

کوروش‌نیا، کارگردان نمایش «قرار» در مراسم افتتاحیه نمایش خود را وابسته به نشانه‌شناسی و اسطوره - که به نحوی به نشانه بازمی‌گردد - دانست. اصولاً در آثاری که هنرمند در پی گنجاندن نشانه در اثر است، اثر به یک پیچیدگی می‌رسد. این پیچیدگی می‌تواند دلچسب باشد و همچون یک معما ذهن مخاطب را درگیر کند و گاه می‌تواند اثر را برای مخاطب متکلف کند و به نحوی مخاطب را پس زند. برای هر دو نمونه‌های بسیاری وجود دارد که قصد این نگاشته ردیف کردن این آثار نیست. مساله «قرار» است که «قرار» است با نشانه و اسطوره سروکار داشته باشد. اگر بادقت به اثر نگاه کنید آن تکلف یا آن معمای شیرین در اثر کوروش‌نیا یافت نمی‌شود؛ بلکه مخاطب با نوعی سادگی روبرو است، سادگی که تمام ساختار «قرار» را تشکیل داده است. این سادگی از چیدمان صحنه شروع می‌شود.
به چند خط بالاتر بازمی‌گردیم که همه اتفاقات از چیدمان صحنه شروع می‌شود. یک تخت و یک وان با همراه پرده سفید بزرگی، عمود بر صحنه و چند خط نور بر پیکره‌اش، اینها المان‌های روی صحنه هستند. به جز پرده که حکم شب و روز را برای نمایش بازی می‌کند، دو عنصر صحنه نشانگانی قابل تأمل هستند. نمایش با ترس‌های پسر شروع می‌شود که یکی از آنها ترس از آب است. این فوبیا ریشه در یک خاطره دارد: غرق شدن در رودخانه. نمایش با نجات پسر آغاز می‌شود به دست پدر. بهرنگ کودک در وان غرق شده است و پدر او را از وان می‌کشد. پس وان در اینجا حکم رودخانه را دارد. در ادامه پسر مسیر تبدیل شدن به یک شناگر را طی می‌کند و وان کلیت این مسیر است. وان به عنوان مخزن آب، حکم هر چیزی را پیدا می‌کند که به آب مربوط است. می‌تواند جایی باشد برای شستن سر - که دو بار تکرار می‌شود - یا جایی برای مسابقه نفس‌گیری و در نهایت تابوت یک قهرمان شهید غواص.
در مقابل یک تخت است که گاهی رویش می‌نشینند و گاهی رویش می‌خوابند. تخت گاهی تخت بیمارستان است و به شغل آشا - او پرستار است - اشاره می‌کند و گاه بستر پدر است که سیر پیر شدنش را روایت می‌کند. نکته قابل توجه آن صحنه‌ای است که پدر بر تخت است و ناگهان بخشی از صحنه را خاک فرامی‌گیرد. این رخداد در دستگاه نشانه‌شناسی یک تقابل خلق می‌کند: خاک در برابر آب. خاک و آب در دستگاه اسطوره‌ای و در شکل وسیع‌تر نگاه فرهنگی مخاطب جایگاه و تعریف مشخصی دارد. خاک برای یک مخاطب ایرانی علاوه بر خلقت، نماد مرگ است. در مقابل آب نماد روشنایی و حیات است و جایگاهش در خلقت نیز مشخص است. حتی می‌توان به این نشانه‌ها پیچیده‌تر نیز نگاه کرد. برای مثال اینکه وان می‌تواند نماد مادینگی باشد - به سبب شباهتش به وان - و آب و خروج کودک در ابتدای نمایش، حکم لقاح و در نهایت تولد را داشته باشد. البته چنین خوانش می‌تواند کمی الصاقی باشد.
اما چه چیز این نشانه‌ها را ساده می‌کند و بدون نیاز به تمرکز بسیار، آنها را تبدیل به روایت می‌کند. شاید جواب اصلی را خود کارگردان داده باشد: جریان سیال ذهن. ولی کوروش‌نیا این شکل روایت را بسط نمی‌دهد، تشریح نمی‌کند و نشانه‌ای برای درکش به مخاطب نمی‌دهد. نیازی به این ریخت و پاش نیست. نمایش با سادگی خودش همه چیز را ارائه می‌دهد. کافی است به ساختار روایی نمایش دقت کنید. در نمایش «قرار» عرضه زمان و مکان به شدت تقلیل‌گرایانه است. همه چیز با همان دو شیء روی صحنه روایت می‌شود. گریم بازیگران در طول زمان تغییر نمی‌کند. ظاهر آنان، پوشش بازیگران، همواره یکی است. گویا قرار نیست در این بستر نمایشی پیر شوند. البته کمی لحنشان تغییر می‌کند. حرکاتشان کند می‌شود و شانه‌هایشان تغییر شکل دهد؛ اما حتی آن سبیل بنیامین هم تغییری نمی‌کند.
زمان در «قرار» خلاصه و در هم است. زمان عاملی است سیال در یک نمایش با زمان فیزیکی مشخص. برای تعیین زمان شاید یک گوشه‌ای ماه ظاهر شود؛ ولی زمان یک نمودار خطی نیست که شخصیت‌ها بر مدارش پیش روند. زمان در هم است. مثل غذای کنسروشده که چندان قابل تفکیک نیست. همه چیز در هم مخلوط شده است. برای همین است که بهرنگ کودک مدام با دوچرخه روی صحنه ظاهر می‌شود. با پدرش حرف می‌زند و از «قرار» دوران کودکیشان سخن می‌گویند. برای همین است که بنیامین در اوج عذاب وجدانش به سال‌های جبهه بازمی‌گردد تا آخرین ملاقاتش با بهرنگ را بازیابی کند. این تغییر زمان یا شیفت کردن‌ها نیازی به تغییر صحنه ندارد، نیازی به خاموش و روشن کردن نور ندارد، زمان همه جا هست. گذشته همواره در حال سپری می‌شود؛ ولی باید تا انتها منتظر آینده بود. آینده غایب بزرگ این کنسرو زمان است. شاید مزه‌اش را حس کنیم، از یک جا می‌تواند فهمید با نمایشی روبروییم درباره ۱۷۵ غواص؛ ولی این مسئله با توجه نشانگان موجود و پیش‌داوری مخاطب عیان می‌شود.
مکان نیز شرایط زمان را دارد با یک تفاوت؛ سلب و ایستاست. مکان تغییر نمی‌کند. جبهه و بیمارستان و منزل است. مکان حکم ظرف کنسرو را دارد که زمان را در دل خود نگاه داشته و آن را مدام مخلوط می‌کند. مکان جایی است سفید که می‌تواند حتی «هیچ جا» تعریف شود. مکان همین است و بس.
اما جایگاه اساطیری این «قرار» چیست؟ فرض کنید از یک ایرانی بپرسند داستان دوری یک پدر و پسر را نقل کنند و ویژگی داستان آن باشد که پدر در نهایت پسر را ملاقات کند؛ البته در شرایطی والاتر. ناخودآگاه این مصرع حافظ در ذهن متبادر می‌شود: «یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور» و جواب هم داستان یوسف و یعقوب است. این داستان یک کهن الگو برای روایت‌های ایرانی است. گم شدن پسر محبوب و بازیافتنش، این همان چیزی است که نمایش کوروش‌نیا بر آن استوار است. با این تفاوت که نه اسم کسی یوسف و یعقوب است - همانند فیلم «بوی پیراهن یوسف» و نه اینکه در آن کسی شفا می‌یابد. کوروش‌نیا مهم‌ترین المانی که از این کهن‌الگو استخراج کرده است، نابینا شدن پدر است و بینا شدنش را با آب بر صورت زدن به تصویر می‌کشد، همان عنصری که نماد روشنایی است.
«قرار» اثری است ساده که در مدت زمان اجرایش برای شما داستانی را نقل می‌کند. داستان با ریتم و ضرب‌آهنگ مناسبی پیش می‌رود و عنصر تکرار شدن مداوم برخی صحنه‌هایش شما را خسته نمی‌کند. نمایش هدفش پالوده کردن روح شماست و به نظر به این مهم دست یافته است. با این حال برخی نشانگان کارکردشان قوی نیست، مثل کابوس بهرنگ و یا معلم ادبیات بودن پدر. با این حال «قرار» فرصتی است برای دریافتن این مسئله که می‌توان از کلیشه‌های مرسوم تئاتر دفاع مقدس عدول کرد.

درباره نمایش قرار
۰۱ دی ۱۳۹۴