نمایش «قند خون» را شب گذشته دیدم. پیشازاین و درزمانی که نمایش در مجموعه تئاترشهر بروی صحنه میرفت از اخبار و اطلاعات فضای مجازی درباره کار بسیار شنیدم و حال که بهواسطه خوشبختی شخصی من، همزمان در سالنی بروی صحنه میروم که تنها چند ساعت قبلش عوامل این نمایش هم هنرنمایی داشتند.
از دغدغه اجتماعی نمایش باخبر بودم و میدانستم قرار نیست با فضایی غیر رئالیستی مواجه شوم. شاید بهرسم مرسوم این دست نمایشها با دغدغه اجتماعی بر طبق انتظارم نیز شروع شد. فضایی رئالیستی با بازیهای نزدیک به زندگی واقعی و فضاسازی و دیالوگهای شبیه خودمان. نمایشی از خانوادهای با انبوهی از مشکلات ریزودرشت و امیدواری که در ته دلشان همیشه هست. خانوادهای ساده که با شوخی کوچک به اوج سرخوشی میرسند و در فشار مشکلات زندگی سعی میکنند سرخی صورت خود را باسیلی حفظ کنند.
در این میان چیزی که برای بیش از همه شگفتزدهام کرد بازی بازیگران این نمایش بود. اجراهایی که شاید در مواجه اول بگوییم خب اینکه کاری نداره و عین دهها فیلم و نمایش اینچنینی هست که تابهحال دیدهایم. اما کسی که قدری با دغدغه بیشتر مبحث بازیگری را پیگیری کرده باشد متوجه میزان انرژی که این دستبازیها از بازیگر میگیرد خواهد شد و اینکه بازیگر پس از پایان اجرا برای دقایقی رمق ایستادن حتی ندارد. بازیهایی که در کنار استفاده از تکنیکهای ظریف نیازمند سطح بالایی از انرژی درونی و احساس است.
ارسطو خوش رزم در قامت یک کارگر زحمتکش با پرسونای درونی مردی خانوادهدوست و در ظاهر بیرونی کسی که تصور میکند باید در این جامعه گرگ بود تا پارهپاره نشد یک بازی بهیادماندنی از خود ارائه میدهد. مردی که در پس نام کوهستان و صلابت مردانه با آن صدای گرفته که اینیکی به طرز محسوسی همخوانی دارد باحال طبقه اجتماعی که بازی میکند، اما درعینحال چشم دیدن ذرهای از ناراحتی همسر را ندارد و در پس همه الدرمبلدرمها روح لطیفی را به نرمترین شکل ممکن نمایش میدهد و هر بینندهای از دیدن اجرایش کیفور میشود. ایفای نقشی بهشدت متفاوت از حضورهای قبلی او بروی صحنه تئاتر.
الهام شعبانی که با سطح انرژی مثالزدنی روی صحنه و با فیزیک خاصی بدنی خود و درعینحال قدرت بالای بداههپردازی و بیان پرسرعت دیالوگها، ریتم و ضربآهنگ صحنه را به خوبی حفظ میکند. زنی رنجکشیده که باز او هم با خش صدایش که نشاندهنده عمق فشار زندگی است همچنان شوخطبعی برای اطرافیان و دلبری از همسر را خوب بلد است. وزنه تعادل خانواده و کسی که سعی میکند با از خود مایه گذاشتن، تعادل فشار زندگی را در کنار اندکی سرخوشی برای سربریده نشدن امید در خانواده حفظ کند. شعبانی سالادی خوشرنگ و طعم از مجموع تکنیک و احساس برای هر بینندهای فراهم کرده و هر بازیگر دیگری را در حسرت پارتنر بودن با او میسوزاند
پریا وزیری شاید در بین بازیگران نمایش ازنظر فیزیکی و میزانسن دارای کمترین میزان حرکت باشد و بیشتر در مقابل بازی پر دیالوگ و حرکت سایر بازیگران حالت ایستایی تر داشته باشد اما قطعاً این ساکن بودن نه تنها نقطهضعف نبوده بلکه فرصتی بوده برای او تا بتواند وجه احساسی و مظلوم بودن خانواده را بیشتر به نمایش بگذارد. بازی احساسی او در صحنهای که خبر مرگ مهمانخانه را میشنود قطعاً در ردیف بهترین بازیهای امسال تئاتر است و نیازمند ذرهبین برای دیدن کیفیت کارش نیستیم چراکه بهوضوح قابلدرک و لمس است.
شاید تنها نقطهای که با اثر مشکل پیدا کردم پایانبندی نمایش است. جایی که انگار سازنده اثر همانند شخصیتهای نمایش که در فضای زندگی خود در میان بیم و امید معلق هستند، او نیز معلق مانده است که نمایش را چگونه بهپایان برساند. برداشت درست از سوی کارگردان، میزانسن بندی منطقی و معقول که در عین محدود بودن فضا برای شما تکراری و خستهکننده نمیشود، طراحی صحنه کاملاً در اختیار اثر که در دل خود انگار همه آنچه میخواهد نمایش بگوید را بهوضوح به مخاطب نشان میدهد و بازی خوب بازیگران همه اینها میتوانست با پایانبندی اندکی دراماتیکتر بیشتر در ذهن مخاطب ماندگار شود. منظورم حتماً نتیجهگیری قطعی نیست بلکه حداقل ترسیم نقطهای که به تماشاگر بگوید شاید این خانواده احتمال داشته باشد به آنجا برسد. در حال حاضر نمایش با این پایانبندی بیشتر یک مستند قوی و تأثیرگذار اجتماعی است و شاید هدف گروه اجرایی و کارگردان نیز همین بوده اما سلیقه شخصی خود من در اینجا تمایل بیشتری بهپایانی دراماتیک با تأثیرگذاری بیشتر دارد.
و در پایان باید به حال روز تئاتر این روزها بسیار گریست که نمایشهای شریف و دغدغه مندی مثل «قند خون» باید سخت درگیر چگونگی فراخواندن مخاطبین باشند و آنوقت مثلاً نمایشهای بیهویت و بیکیفیت به ضرب هزار سرخاب سفیداب فقط بهقصد چپاول جیب مخاطبین بروی صحنه بروند. جای تأسف دارد کارگردان و بازیگران جوان تئاتر در زیر چرخدندههای شرایط اسفبار تولید تئاتر له شوند و بعد انبوهی مزخرفات حال بد کن باید کارخانه بچاپبچاپ درست کنند.
توصیه میکنم تا به اتمام نرسیده فرصت دیدن آن را از دست ندهید.
محمدرضا ایمانیان
بازیگر و روزنامهنگار