به گزارش تیوال به نقل از ایران تئاتر
شناسه مطلب: 65074
ایران تئاتر_سیدعلی تدین صدوقی:ماجرای نمایشنامه فاوست را کموبیش میدانیم. فاوست مرد اهل علم و دانش و اندیشهای است که برای رسیدن به خواستههایش روح خویش را به شیطان میفروشد. او ازا آنچه میخواهد برآورده شود با شیطان معامله کرده و زیر قراردادش با خون خود امضا مینماید این قرارداد بههیچوجه قابلبرگشت و فسخ نیست.
در سالهای اخیر برداشتهای متفاوتی از نمایشنامه فاوست صورت پذیرفته و به روی صحنه رفته است؛ که از آخرین آنها فاوستی بود که حمیدرضا نعیمی دو بار آن را روی صحنه برد. موضوعی که در نمایشنامه فاوست مطرح میشود یعنی فروختن روح به شیطان موضوعی انسانی است که هیچگاه کهنه نخواهد شد و یکی از مسایل مبتلابه فرزند آدم بوده و خواهد بود وهم ازاینروست که چند صدسال است درصحنههای مختلف تئاتر دنیا به اجرا درمیآید ومی توان ورژنهای متفاوت و متنوعی از آن را همسو بافرهنگهای مختلف استخراج نمود بهگونهای که هماره تازگی داشته و موردنظر فرهیختگان و اندیشمندان و آحاد مختلف جوامع بشری قرارگیرد درواقع دکتر فاوست ومفیستو هماره در بطن وجود هر انسانی زندهاند. واین جهانشمول بودن نمایشنامه فاوست را میرساند که دچار مرور زمان نشده ونمی شود؛ اما اولین سؤالی که پس از خواندن یا دیدن نمایش نظر انسان را به خود جلب میکند این نکته است که چرا شیطان از میان دانشمندان و تحصیلکردگان و اندیشمندان فردی را برای خواسته خود یعنی معامله با او خریدن روحش استفاده میکند درواقع این شاید کلیدیترین پرسش نمایشنامه فاوست باشد که راهی بر مفاهیم متن وزیر متن آن به روی انسان میگشاید. چرا شیطان از میان مردم عادی و یا عامی یکی را انتخاب نکرد؟ آنها که قابلدسترسترند ودستیافتنی تر.
شاید شیطان میخواسته پنجه در پنجه کسی بیفکند که ارزشش را داشته و تقابل با او به چیزی که میدهد بیارزد. شاید هم بهزعم شیطان افراد عادی نیاز به اینهمه تلاش برای فروختن روحشان ندارند آنان بهراحتی بدون آنکه حتی بدانند روح خود را با اندک مطاعی و خرده بهایی در اختیار شیطان میگذارند. ازنظر مفیستو حریف هرچقدر پرقدرتتر مبارزه با او باارزشتر خواهد بود ولا جرم روح او ارزش و قدر و قیمت بیشتری خواهد داشت آن کجا تو مثلاً یک کودک را بفریبی که با یک آبنباتچوبی و یک بادکنک با تو همراه میشود آن کجا که یک استاد دانشگاه را بخواهی بفریبی و البته شق دوم برای مفیستو لذتبخش ترو خوشایندتر است چراکه شخص مذکور درشان اوست زمانی که بزرگان و فرهیختگان یک جامعه فریب میخورند وایضا به بیراهه میروند خویش به شیطان را میفروشند دیگر از بقیه چه انتظاری میرود. چرا باارزشترند؟ چون سردمداران و جلوداران و مورد تبعیت مردم هستند و مردم از آنان پیروی میکنند. تنها با دیدن عملکرد آنان به راهی که آنها رفتهاند خودبخود گرایش پیداکرده و اصولاً نیازی به توجیه عقلانی و فلسفی و اخلاقی و...خویش ندارند زیرا اصولاً فکرشان بدانجا قد نمیدهد. نویسنده میخواهد بگوید زمانی که اندیشمندان و فرهیختگان یک جامعه، اندیشمندانی که رهبران فکری و علمی و اخلاقی و فرهنگی وهنری وادبی و... یک جامعه هستند که ظاهراً به این سادگیها نباید بلغزند اما به لغزش و انحراف و... درمیافتند دیگر این پرواضح است که مردم عادی آنان را سرلوحه خود قرارمی دهند وبه سادگی از آنها تبعیت کرده و بهراحتی و بدون زحمت شیطان ،خود به لغزش میافتند.
اینجاست که حضرت مولانا میفرماید « خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد» از سویی زمانی که بزرگان یک جامعه اینگونه خویش به شیطان میفروشند دیگر نیازی به فریفتن دیگران نیست چون آن جامعه عملاً سقوط خواهد کرد و به قهقرا درخواهد افتاد و تمام خصایل انسانی را زیر پا خواهد گذاشت. پس چنانچه اندیشمندان یک جامعه را بفریبی و روحشان را در اختیار بگیری توگویی تمامی یک جامعه را فریفتهای و روحشان را در اختیار گرفتهای چراکه پایههای اندیشه و تفکر و اخلاق و فرهنگ و هنر و ادبیات وهرآنچه که بهعنوان ارزشهای بشری و انسانی وجود دارد را سست کرده و فروریختهای وهم ازاینروست که شیطان بهسوی دکتر فاستوس میرود واو را انتخاب میکند و نه مثلاً پوستفروش و تاجر و فردی از مردم عادی و عامی را. اگر از این منظر به فاوست بنگریم حال خواهیم دانست که چرا او به یکباره قید همهچیز را میزند چون کسی است که می داندو راحتتر میتواند خویش را به انحا مختلف توجیه کند چرا؟ چون فلسفه و ادبیات اخلاقیات و فرهنگ و هنر و... سفسطه را میداند ازاینرو خود را بهراحتی توجیه میکند مانند عابدی که پس کشتن دخترحاکم از سر شهوت با جنازه دخترهمبستر میشود و هفتادسال عبادت زاهدانه خویش را تباه میکند.
کاری که مثلاً یک مامورکفن ودفن هرگز انجام نمیدهد چون او اولاً از خدا و عقوبتش ترس داد دوما دانش کافی ولازم را ندارد و نمیداند او خدا راهمان طور که هست وبسادگی و بدون پیچشهای فلسفی و... قبول دارد و به همان سادگی عامیانه او را عبادت میکند بدون چشمداشت عبادتی ساده وبی آلایش ازاینرو به چیزی غره نمیشود و چون نمیداند لاجرم خود را نمیتواند خویش را با استدلالات فلسفی ودینی توجیه کند به همان سادگی امر گناهآلود را نیز انجام نمیدهد اما عابد اولاً به خاطر عبادت زاهدانهاش به خود غره شده وتو گویی از خدا طلبکار است همین یک مطلب کافی است که او را به لغزشی سترگ درافکند دیگر مطالب بماند. او راه توجیهش و باب استدلالش باز است و بهراحتی خویش را میفریبد. همانگونه که یکی از شخصیتهای نمایش فاوست اکبر نژاد خود را توجیه میکند او دکتر جامعهشناس است همان اندیشمند و فرهیخته و صاحبنظری که از آن یاد شد. دکتر برای اشتباهی که در زندگی زناشوییاش مرتکب شده و خیانتی را که انجام داده با استدلال و در قالب سخنرانیای قرا و کوتاه خویش را توجیه میکند برای دروغ گفتن خود دروغ را مستمسک قرارمی دهد تا راهی برای نجات خود پیدا کند و این چرخه ادامه خواهد داشت. دکتر « من دروغ گفتم ،خطا کردم دروغ گفتم ولی اگه راستش رو میگفتم خطای بزرگتری اتفاق نمیافتاد؟ از هم پاشیدن یک زندگی، این خطا نیست؟ گناه نیست؟ کی می گه بین دروغ و تداوم رابطه بین کتمان حقیقت و پایداری زندگی نباید پایداری وتدام زندگی را انتخاب کنی. وقتی حقیقت پایان همه چیره، باید کدوم طرف رو انتخاب کرد؟ من سمت دروغ ایستادهام.سمت زندگی، این رذیلته؟ باشه، اما من زنم رو دوست دارم »
میبینید چه خطابه قرایی است او بهراحتی خویش را میفریبد و عمل خود را توجیه میکند و اما یک فرد عامی هرگز نمیتواند به این زیبایی و با چنین فلسفهبافی خویش را بفریبد و البته شیطان عاشق شیفته این زیبایی است. شاید اینها پرسشهایی است که در نظر نویسنده جز مسایل مبتلابه روزاست اینکه دروغ چیست و راست کدام است؟ اصلاً چه زمانی باید راست گفت و آیا همیشه باید از ابراز حقیقت پشتیبانی کرد و یا آنکه برعکس گفتن حقیقت میتواند پایان راه و شروع یک فاجعه جدید باشد؟ بهراستی تکلیف چیست؟ این سؤالی که نویسنده مطرح میکند بسیار اساسی است و روابط بین افراد را شدیداً تحتالشعاع قرار داده است. مثلاً شما دوست من هستید و سیگار هم میکشید اما پزشک گفته است که سیگار برای شما بسیار زیان دارد و خطرناک است از من که دوست صمیمی شما هستم یک سیگار میطلبید ومن که توصیه پزشکتان را میدانم علیرغم اینکه یک بسته سیگار در جیب دارم به شما دروغ گفته و میگویم متأسفم سیگارم تمامشده! آیا برای این دروغ باید گناهکار شناخته شوم چون دروغ در هر شکلش کار ناپسند و مذمومی است و «رأس الخطیه »؟ و یا نه من به خاطر سلامتی شما که دوستم هستید و دوستتان دارم به شما دروغ گفتهام. تا شما سالم بمانید حال اینجا کدام راست است و کدام دروغ؟ هرچند که شاید شما از دست من ناراحت شوید و در دلتان به من که دوستتان هستم بدوبیراه هم بگویید اما سلامتی شما برای من مهمتر از هر چیز دیگری است. درواقع از منظر معنوی و فلسفی و از نگاه انسانی من به شما راستش را گفتهام و عرف جامعه نیز این را میپذیرد چون میخواستم سالم بمانید درواقع من برای اتفاق نیفتادن حقیقت و واقعیتی تلخ حقیقتی ساده را که همان داشتن سیگار باشد از شما پنهان کردهام.این البته کمی شبیه به آن چیزی است که ما میگوییم«دروغ مصلحتی » چراکه بعضاً از همین عنوان سو استفاده هم کرده و دروغهای شاخداری میگوییم وآنرا بهدروغ مصلحتی نسبت داده واین گونه خود را توجیه کرده و از صبح تا شام دروغ میگوییم. حالآنکه دروغ مصلحتی هم حد و حدود خود را دارد. بیایید از منظر دیگری به این قضیه نگاه کنیم اگرچند نفر آنجا باشند وزمانیکه شما از نزد من میروید ببینند من سیگاری بیرون آورده و شروع به کشیدنش میکنم سریعاً قضاوت کرده و پیش خود فکر میکنند که این عجب آدم خسیسی است یک عدد سیگار راهم از دوستش دریغ کرد این دیگر چه آدمی است سریعا بدون آنکه اصل مطلب را بدانند به شما برچسب خساست و دروغگو بودن را میزنند شمارا از پیش محکوم کرده قضاوتتان میکنند واین همان چیزی است که فاوست در برابر مردم عامی که تلاشهای او تحقیقات و مطالعاتش را بیهوده میشمردند و قدر و ارزشش را نمیدانستند و نادانسته و دانسته قضاوتش میکردند برای انتقام گرفتن از آنان روحش را به شیطان میفروشد تا قدرت و ثروت به دست آورد و تمام اینان را برده خود سازد و اینگونه حس جاهطلبی و قدرت خواهی خویش را ارضا کند این هم البته یکی از جنبههای نمایشنامه فاوست میتواند باشد. شما برای آنکه عرف جامعه را در خصوص واقعهای توجیه کنید ناچارید اصل آن را حال به راست یا بهدروغ برایشان بگویید وگرنه از پیش قضاوتتان میکنند و همه اینها دلایلی است که روشنفکران یک جامعه را گاه بهعکس العمل هایی وامیدارد که انتظارش نمیرود و انسان را متعجب میسازد واکنشها و تصمیماتی که گاه شاید سالها بگذرد تا تبعات منفیاش آشکار گردد. باید گفت راستی و دروغ آن چیزی نیست که ما فکر میکنیم چون مراتب خاص خود را دارد به دیگر سخن در رابطه با آدمهای مختلف نیز فرق میکند.
هرکسی مرتبه خاص خود را به لحاظ جهانبینی و زاویه نگاه و نحوه تفکر و اندیشه و فرهنگ و هنر و سنتها و آیینها و باورها و خصایل انسانی که قبول دارد و اعتقادت و ارزشها و سطح سواد و دانایی و... دارا میباشد وچه بخواهد وچه نخواهد، چه بداند و چه نداند مرتبه خاص خویش را میطلبد و جایگاه ویژه خویش را در عالم هستی داراست و البته انسانها در مراتب است که تفسیر میشوند. پس شاید بتوان گفت یکی از تمهای اصلی نمایشنامه فاوست دروغ است و توجیه و استدلال وایضا قضاوت و...واین دروغ گفتن ابتدا از دروغ به خود شروع میشود از همین روست که جناب مولوی میفرمایند « پای استدلالیان چوبین بودپای چوبین سخت بی تمکین بود .» شاید از همین روست که اکبر نژاد تقریباً تمام شخصیتهای نمایش خود را از بین فرهیختگان و اندیشمندان و تحصیلکردگان جامعه انتخاب کرده است. یک هنرمند که شاعر است و نویسنده که فاوست نمایش است. که همسری پرتوقع دارد یک استاد دانشگاه که دکترای جامعهشناسی است؛ اما همسرش ساده است و معمولی و البته با کنجکاویها و حسادتهای زنانه. یک روانپزشک با همسری که اهل هنر است و نقاشی و شعر و... جمع اینها ترکیب قابلتوجه ای را میسازد. اینها مدام به یکدیگر وبه خود دروغ میگویند و خویش را توجیه میکنند و همه هم برای برآورده شدن خواسته امیال خود. نقش مفیستو را زنی بازی میکند که ظاهراً در امور ماورا و فال و کفبینی و... تبحر دارد. درواقع نام این نمایش را هر چیز دیگری هم میتوان گذاشت چون به بخشی از واقعیات جامعه ما اشاره دارد میتوان گفت فاوست اکبر نژاد چندان ربط مستقیمی به نمایشنامه فاوست اصلی ندارد. البته شخصیتها و آرزوها و خواستههایشان در بخشهایی شبیه به نمایشنامه فاوست است این شباهت ضمنی بیشتر در شخصیت اصلی یعنی نویسنده متبلور شده است اما این نمایش دیگری است. که البته حرف محور است و کند پیش میرود. تا جایی که زمان آن طولانی مینماید و به طبع ریتمی کند دارد تا آنجا که حوصله تماشاکنان بدر میشود و اجرا بهسوی نمایشی رادیویی پیش میرود. گذرهای زمانی و مکانی هم سو و غیرهم سو که بهسادگی و روانی انجام میپذیرد واین از نقاط قوت کار است در بخشهایی درست از آب درنیامده و مخاطب معمولی را گاها گیج میکند که فرضاً الان دارد چه اتفاقی میافتد و چه چیزی را میبیند و توجهش باید به کجای صحنه و کدام بازیگر باشد. چون ما در خانه نویسنده هستیم وبه یکباره به مطب دکتر میرویم واو نیز به جریان بازی و اتفاق اضافه میشود حالا در جاییکه یکی از شخصیتها در آن مکان و زمان حضور نداشته باشخصیتی که تازه وارد بازی شده ارتباط برقرار میکند مثلاً او را نگاه میکند و یا به حرفهایش واکنش نشان میدهد و... درصورتیکه درظاهراو در آن مکان و زمان خاص نبوده است. همسرش دارد برایش تعریف میکند که چه اتفاقی افتاده و این بهنوعی اشتباه است و از نقاط ضعف.
شاید بتوان گفت که در درون هرکدام از ما یک فاوست خفته که هر آن مستعد بیدار شدن است. همانگونه که یک مفیستو در درونمان آماده خودنمایی است. جناب مولانا میفرمایند « نفس اژدرهاست او کی خفته است از غم بی آلتی افسرده است » ابزاری که نفس و یا در اینجا همان فاوست درون ما مترصد است که تا با دست آویزی به آن بیدار شود توسط مفیستو ما را ببلعد همان قدرتطلبی و ثروت خواهی و جاهطلبی و شهوات و تنوعطلبی و خواستهها امیال و آرزوهای دستنیافتنی وبی پایان و گاه عجیبوغریب ماست و تنها را ه مبارز با آن شناخت است همان چیزی که حضرت مولا علی (ع) میفرمایند یعنی « من عرفه نفس فقد عرفه ربه» این خودشناسی است که ما را از دست یازیدن به هر آنچه نکوهیده و ناپسند است بازمیدارد. از شر اژدرهای نفس اماره، از شر وسالوس شیطان. وایضا از دست خودمان. نمایش به لحاظ اجرایی روندی رئال را طی میکند و در این میان هرچند که بازیها نسبتاً روان صورت پذیرفته اما بازی کوروش سلیمانی چشمگیرتر مینماید. او تفاوت بین دو وجه شخصیت خویش یعنی قبل و بعد از پذیرش معامله با شیطان را توانسته تا حدودی با تمایزی دراماتیک نشانمان دهد. دیگران نیز در سطحی معمول و روان راحت بازی میکردند. مسعود میر طاهری نیز توانسته بود دو وجه شخصیت خویش را با آن خطابهای که رو به تماشاکنان ایراد میکند تا حدودی به نمایش درآورد. هرچند که میشد در این بخش به تحول دراماتیزه تری در کاراکتر شخصیتها رسید ومثلا به حس و حال، کنش و واکنش، آکسانهای بدنی وبیانی متفاوتی دستیافت که این البته به چگونگی هدایت کارگردان نیز بازمیگردد. طراحی صحنه کاربردی صورت پذیرفته بود. شاید بتوان گفت که حداقل بیست دقیقه از نمایش را میتوان حذف کرد و هیچ اتفاق خاصی هم نیفتد چون اطلاعات داده شده در طول نمایش درجاهایی تکرار میشود و تماشاکنان دیگر متوجه شدهاند که مثلاً چه روابطی بین شخصیتها برقرار گشته وچه ارتباطهای چند سویهای وجود دارد. مثلاً شخصیت زنی که جایگزین مفیستواست و ما او را از طریق پروژکشن هم میبینیم دیگر نیاز به حضور بازیگر در نقش او روی صحنه را ندارد چراکه دوباره کاری است واین بازیگر بهنوعی زیاده مینماید.
یکی از کارهای درستی که انجام شد وتاثیر بسزایی هم داشت استفاده از فتو گرافی تئاتر است که خلاقیت کارگردان را میرساند تکنیکی که بیشتر در میکرو تئاترها از آن استفاده میشود از طریق این تکنیک تماشاگران همزمان واکنش و تصویر بازیگری که پشت به صحنه است و دارد حرف میزند را روی پرده پرو ژکشن میبینند واین مخاطبین را بیشتر با نمایش و شخصیتها همراه کرده وآنها را در دل ماجرا قرار میدهد بهگونهای که احساس میکنند بخشی از اتفاقی هستند که دارد روی صحنه رخ میدهد . ایضاً اینگونه از ایستایی که دامنگیر اجراشده است کاسته میگردد درهرحال باید گفت شاهد نمایشی بودیم که مسایل مبتلابه روز جامعه و روابط بین افراد را مطرح کرده ونشان میدهد که در مواردی به دلایل عدیده نمیتوانیم آن را بهسادگی طرح کرده وبه صحنه بکشیم به میلاد اکبر نژاد و گروهش خسته نباشید میگوییم.