نمایش «دوباره بازی» به نویسندگی و کارگردانی پیمان قدیمی، نمایشی مونولوگ است که حضور مخاطبان غایب آن اعم از مادر، عاصی، رضا، پیرمرد و مامور فرودگاه بیشتر احساس میشود. نمایشی که به درونیات سرکوب شده و تحت فشار شخصیتی میپردازد که به مرور تماشاگران نمایش به گسست شخصیتی او در پاره زمانهای مختلف پی میبرد. مضمون نمایش حول کاراکتر کیوان (با بازی مثال زدنی اسماعیل گرجی) که نمادی از انسان مدرن و معترض است میگردد. شخصیتی که در بستری تحت فشار و خفقانآور زیست میکند و در مقابل جامعه تک صدا، آخرین تلاشهایش را برای رساندن صدایش به گوش مخاطبان میکند. جامعهای که هر لحظه با چشمان دوربین مدار بستهاش او و امیدهایش را رصد میکند و با مونیتور لحظهای احوالاتاش، او را بازجویی و مجاب به اعتراف میکند. بنابراین روایت نمایش «دوباره بازی» صرفا به صورت یک تنهاگویی دردِدل گونه سپری نمیشود که قصد داشته باشد قهرمان داستاناش را به واگویه گویی اندیشههای درونیاش وا دارد، بلکه تک گوییای که در قالب نمایشی تعاملی، واکنش تماشاگران را نیز بر میانگیزد. در نتیجه در این بازی سراسر بیپایان، تماشاگر نیز به بازی گرفته میشود و رفته رفته از گردانه بازی خارج و محو میگردد. استفاده از تماشاگر به عنوان المانی از بازی مافیا نشاندهنده یک زیر متن مکملکننده به فرامتن شخصیت تنهای روی سن نمایشی است. تماشاگر در بازیسازی های نمایش وارد بازی مافیا و دیکتاتورگونهای می گردد که خود را چه در تیم مافیا به عنوان اقلیت آگاه از وقایع قلمداد کند و چه در تیم شهروندان که درکی از وجودش به عنوان حداکثر آگاه ندارند منفعل احساس میکند.
هر چند که در ابتدا، ماهیتی فعال در بازی مافیا به تماشاگر القاء شده بود، به تدریج تماشاگر واقعیت ذاتیاش را در این مییابد که در این بازی مقدر شده، دکتر جامعه آماری شهر و شهروندان به خارج مهاجرت میکند و هیچکس را نجات نمیدهد و دبیر سازمان ملل در برابر کشت و کشتار صورت گرفته شده به ابراز تاسف در توئیت زدن اکتفا میکند و دست آخر، گرداننده بازی که همه چیز زیر نظر و به اختیار او انجام میپذیرد، با آن چهره بیتفاوت و یخ زده شرحی از قلع و قمع شهروندان توسط «پدرخوانده» در صبح آخر میکند. تماشاگران بسان شهروندان سادهای که همچو عاصی شخصیت غایب نمایش،تر و خشکشان با هم میسوزند! در واقع کارگردان نمایش با این چیدمان و طراحی، مسئله جبر و اختیار در ماندن و بودن و نیست و نابود شدن را حتی در میان تماشاگر به بازی میگیرد.
دل مشغولی کاراکتر نمایش «دوباره بازی» گاهی از جنس جریان سیال ذهن میشود و گاهی به ورطه با خودگویی پناه میبرد. گودال و گردابی که کیوان را در برگرفته است، هر روز بیست و چهار ساعت او را به تکرار بیامان منجر میکند که گاهی زمان را برای او متوقف میسازد و گاهی برای او کش میآورد. گویی بازی با زمان مهمترین سرگرمی است که کیوان در آن ناچار است دست و پا بیندازد و راه فراری از آن ندارد. اما روایت غیرخطی و ساختار اینچنین در نظر گرفته شده برای متن، قصد دارد چند داستانی از قهرمان را پیش راند که نقطه تلاقی آن در صف انتظار بازگشت و مهر پاسپورت فرودگاه است. روایت غیرخطی نمایش که هم به صورت زیگزاگ است که در آن نقل داستان ترتیب زمانی ندارد و مدام از طرف کاراکتر نمایش به صورت فلاش بک و فلش فوروارد بیان میگردد و در عین حال نیز رویدادهای مترتب شده بر او به صورت تصادفی (Achrony) تداعی و ابراز میگردند، تمهید منطقی نویسنده است بر سرگذشت و پیشامدهای رخداده غیرمنطقی بر کیوان که هم ابعاد شخصیتی او را آشکارتر میکند و هم با ایجاد تنش، حال و هوای معماگونه را برای تماشاگر در پی دارد. البته که پیوند موضوعی موضوعات مطرح شده با مونولوگی که لعاب سولی لوگ (حدیث نفس) دارد، منتج به رجعت شخصیت نمایش یعنی کیوان به خاک (سرزمین مادری) و مادر که همان نقطه شروع او است (خلقت) میگردد. از طرفی نمایش به کودک و خودآزمایی کودک و چیستی و چگونگی بناکردن شخصیت او اشاره دارد و طرح پرسش میکند که آیا ویژگی خلقی امثال کیوان دقیقا مستخرج از کودکیهایشان است یا تابع جامعه پیرامونی؟ آیا کیوان نمیتوانست با یکبار دزدی دایناسورها راه و رسم دست در جیب مردم بردن را یاد بگیرد و از این جیب به آن جیب کردن برای او به قیمت جاناش تمام نشود؟ آیا اضطراب همیشگی و لکنت ذهنی شخصیت کیوان ریشه در کودکی و حد خوردن بیدلیل او و بازیهای شکسته خوردهاش دارد که دغدغهاش «پراید ۷۶ یا لندکروز؛ مسئله این است» باشد؟ آیا او در بازیهای اولیه زندگیاش درست درمان نشده است که همیشه بوی جوراب پیرمرد را در دهانش با طعم انتقام احساس میکند؟ آیا محیط نابسامان و آسیبزا جامعه او را اینگونه به بازیهای از پیش تعیین شده هل داده است یا شرایط نارکارآمد خانوادگی که خواه میخواهد آلزایمر مادر باشد یا بیپدری؟ هر چه باشد شخصیت مضطرب و مستاصل کیوان در وادیای که قرار دارد حتی از بازی الاکلنگی با کودکی قرمز وار و خونی خویش نیز حذر میکند و درمانده است.
میتوان گفت اسماعیل گرجی بار دیگر نشان داد که با کنترل صحیحی که بر فیزیک و بیان خود دارد، چگونه توانسته است به راحتی از موقعیتی و در واقع بازیای به بازی دیگر شیفت شخصیتی داشته باشد، بدون آنکه وضعیت متفاوت خلق شده توسط او، کاراکتر کیوان را دچار فراز و نشیب و بهم ریختگی ریتمی نماید. ضرباهنگهای انتخاب شده این بازیگر چه در بیان و چه اکت، زنجیرهای از کنشها و واکنشها را پدید آورده است که میتوان آن را تنگنای ذهنی در عرصه وسیع عینی بشریت سرخورده خلاصه کرد. میزانسنهای نمایش به گونهای چیده شدهاند که در بزنگاههای مختلف تصویر کاراکتر را در کریدوری از نور به صورت منزوی قراردهد و یا با استفاده از نور موضعی او را در موقعیت اقرار به حقایق واقع مینمایند و یا در بحرانها، کلوزآپ او را در باریکهای معلق و پر از تلاطم نمایش میدهد. بنابراین همزمان هم میتوان سکون و سکوت را در شخصیت فتوشاپ شده کیوان رویت کرد و هم تنش و آشفتگی را. حتی نام شخصیت یعنی کیوان نیز به گونهای انتخاب شده است که پسرک کوچک اسیر در سیاره خویشتن در آسمان هفتم به دنبال نور (روشنی) میگردد. کاراکتری که در صبح پس از هر بازی شبانه مافیا، همچنان در ظلمات، طی الارض بازی وار را برای ادامه حیات انجام میدهد. حتی بازی آغازین کیوان نیز از تاریکی لمیده بر بتن و میلگردها و خرابههایی شروع میشود که در انتها مشخص میشود که پیکور این خانه از پای بست ویران از همان ابتدا در دستان او بوده است و خود او این بازی دو سر باخت را شروع کرده است.
بازی ای که در آن هم زندگیاش را باخت و هم قمار عاشقانهاش با عاصی را و تماشاگر در انتهای نمایش با مخلوقی که در تقدیراو گیم اُور» دوباره، دوباره و دوباره نوشته شده است، همذات پنداری میکند حتی اگر نتواند همسان پنداری کند.