در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال تئاتر | اخبار | یادداشت مژگان شعبانی برای نمایش «داستان‌های سرزمین مردمان خردمند»
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 20:30:37
نمایش داستان های سرزمین مردمان خردمند | یادداشت مژگان شعبانی برای نمایش «داستان‌های سرزمین مردمان خردمند» | عکس

بزم شبانه‌ سعید چنگیزیان تلاش می‌کند تا بخشی از اساطیر و کهن‌الگوها را برای‌مان یادآور شود تا به افسانه‌هایی گوش سپاریم که میراث کهن زبان‌مان است و فراموش نکنیم که عشق چگونه انسان را از بندها می‌رهاند و ایمان بیاوریم که درستی همواره ظالم را به بند خواهد کشید.

مژگان شعبانی نویسنده پس از تماشای نمایش "داستان‌های سرزمین مردمان خردمند" براساس داستان‌های شاهنامه با طراحی و کارگردانی سعید چنگیزیان یادداشتی را در اختیار هنرآنلاین قرار داد که متن آن بدین شرح است: "بعد از مدت‌ها تعطیلیِ اجباریِ تئاتر به تماشای نمایشِ داستان‌های سرزمین مردان خردمند نشستم. اجرایی که بدون شک ما را برمی‌گرداند به خاستگاه نمایش؛ یعنی شباهنگام بر فراز تپه‌ای سبز نشستن و در گردِ آتش خیال، قصه‌ جنگ‌آوران را شنیدن؛ چه‌بهتر است که اسمش را شبیه بنامیم، آنچه به مفهوم نمایش در این سرزمین، نزدیک‌تر است.

سعید چنگیزیان، به‌وقت غروب آفتاب ما را به شب‌نشینی افسانه‌ اساطیر ایران‌زمین می‌برد؛ به شنیدن روایاتی از قصه‌های کهن ایران‌زمین؛ داستان‌هایی از شاهنامه. او چه زیرکانه ما را به دورِ حلقه‌ آتش می‌نشاند و این در حالی است که نقش‌پوشان همگی، همچون نقاشیِ پرده‌خوان‌های کهن، بر روی قاب سبز روبه‌روی ما نشسته‌اند. راوی عصایش را بر زمین می‌کوبد و جادو آغاز می‌شود. گروه همسرایانش برای‌مان شعر می‌خوانند و هر تن را که راوی فرایش می‌خواند، همچون معجزه‌ای جان می‌گیرد و از دل پرده پیش روی‌مان به میدان می‌آید؛ تا همچنان که قصه‌گو برای‌مان شرح روایت را نقل می‌کند، نقش‌پوش گرد زمین بگردد و اسطوره‌ای را از داستان‌های شاهنامه را بیدار کند.

اجرا با روایت هوشنگ آغاز می‌گردد، او که پسر سیامک و نوه‌ کیومرث است و نامش ترکیبی از هوش و فرهنگ. او برای‌‍مان از کشف آتش می‌گوید و جشن سده را برای‌مان به یادگار می‌گذارد. بعد چوب نقال در هوا می‌گردد و قصه‌ دیگری جان می‌گیرد. داستانی که برای‌مان از دلاوری فریدون می‌گوید که چطور ارنواز را از خوابگاه ضحاک می‌رهاند و فریدون که چطور ضحاک ماردوش را در پای دماوند به بند می‌کشد. چوب راوی می‌گردد و ما از سام می‌شنویم که زال را نمی‌خواهد و بعد نوبت شرح دلدادگی زال بر رودابه است؛ اما داستان عاشقی اینجا تمام نمی‌شود و روایت ما را تا پشت درِ خلوتگاه تهمینه و رستم هم می‌کشاند. قصه‌ سهراب و گردآفرید به یادمان می‌آورد که در کهن‌الگوهای این خاک، زنان چگونه همپای مردان جنگیده‌اند و جنگ رستم و سهراب، غم کهنه‌ پسرکشی را بازگو می‌کند. قصه‌ سیاوش و عشق سودابه، ذات پاک‌دامنی را یادآور می‌شود و روایت اسفندیار به یادمان می‌آورد که حتی رویین‌تنِ افسانه‌ای هم روزی از پا درخواهد آمد مگر آنکه چشمانش آب‌دیده شود و حتی اشکبوس با یک تیر، مغلوب رستم می‌شود.

پایان نمایش قصه‌ وفای به عهد است، عشقی که روزی بندها را از تن بیژن باز می‌کند و او را به منیژه می‌رساند.

در انتها باید بگویم که بزم شبانه‌ سعید چنگیزیان تلاش می‌کند تا بخشی از اساطیر و کهن‌الگوها را برای‌مان یادآور شود تا به افسانه‌هایی گوش سپاریم که میراث کهن زبان‌مان است؛ تا یادمان نرود ارج پاک‌دامنی را و فراموش نکنیم که عشق چگونه انسان را از بندها می‌رهاند و نام رستم‌ها و فریدون‌ها را تکرار کنیم و ایمان بیاوریم که درستی همواره ظالم را به بند خواهد کشید.

چه خوب است به یادآوردن اساطیری که چه تاریخی اغراق‌شده باشند چه خیالش، حالا دیگر قرن‌هاست که ریشه در ادبیات ما دارند. آن‌ها ادراکِ مشترک مردمانِ یک زمانه‌اند. پس چه درست است خواندن و از برکردن روایاتی که ریشه در ناخودآگاه جمعی یک ملت دارند و در این یادآوری شبانه، چه دل‌نشین است شنیدن آوای زنان وقتی با نوای تار و کمانچه همراه می‌شود و همچون افسونگری از دلِ زمان بیرون می‌آید و زیر طاق درختان پیرِ سر به فلک کشیده می‌پیچد.


۰۵ شهریور ۱۳۹۹