امروز، سه شنبه، دوازدهم دی ماه در شرایطی دشوار وارد ساختمان تئاترشهر شدم. مأموران بیشماری با لباس های نظامی، جلیقههای ضدگلوله، باتوم و تفنگ های ساچمهای دور تا دور ایستاده بودند. عجیب بود که مانع مردمی می شدند که قصد دیدن تأتر داشتند. برخوردشان با آدم ها صریح و روشن بود. از همه میخواستند که از "آن طرف" به تئاتر بروند؛ و هر چه جلوتر میرفتی به آن طرفی که آن مأمور خدوم گفته بود نمیرسیدی زیرا شانه به شانهی هم مأموران دیگر ایستاده بودند و تازه متوجه میشدی که تئاترشهر چقدر گرد است. از غفلت چند نفر از مأموران استفاده کردم و به داخل میدانگاهی تأترشهر آمدم. ساعت ١٨:٤٥، مأمور ضد شورشی جلیقه ضدگلوله اش را روی زمین پهن کرده بود و مهری بر روی آن نهاده و در کنار باتومش با آرامشی بینظیر و چهرهای مطمئن و مهربان با خدا راز و نیاز می کرد. این لحظه و این صحنه بینظیر بود. گذشتم. برای دیدن نمایش "کور رنگی" وارد تالار قشقایی شدم: نوشته و کار سیاوش پاکراه، طراحی صحنه امیرحسین دوانی، و بازی عباس جمالی و بهار کاتوزی.
در دو کپسول یا زندان انفرادی با فاصله زیاد از یکدیگر، یک مرد و یک زن زندانی هستند. اما از طریق کانالها و یا میکروفن ها صدای هم را میشنوند. مرد زندانی، قدیمیتر است و با تجاربی که به دست آورده زندانی زن را برای برخورد با شرایط سخت راهنمایی و آگاه می کند. اما این صورت ظاهری ماجراست تا زمانی که این دو موفق میشوند همدیگر را از نزدیک ببینند.
سیاوش پاکراه، که این سالها در درام نویسی با نوشتن آثاری مثل لامپ، پروانگی، سور اسرافیل و تریو بدون هارمونی خوش درخشیده، دست به آزمون سختتری زده است. اثر تازه او رویکردی دوگانه دارد: از شروع تا یک سوم پایانی نمایشنامه، بدون داستانی روشن و قصهمند، صرفاً با طراحی یک فضای هولوگرامی، تماشاگر را به شدت میترساند، حتی برای لحظاتی نفس کشیدن برای شان همانند کاراکتر زن اثر سخت میشود... اما در یک سوم پایانی، سمت و سوی اثر عوض شده و همه چیز رنگ و بوی آلن پویی به خود می گیرد. تماشاگر که تا پیش از این خود را بخشی از اثر می دیده و همین امر موجبِ رعب و دهشتش شده به یکباره تبدیل به شاهدان اتفاقی بعید میشود، شاهدانی که نه تنها خیال شان آسوده شده که سالم مانده اند که احساس فاصله میکنند. و نمی دانم این خواسته نمایشنامهنویس چه میزان و تعداد از تماشاگران را راضی میکند؟ من اما، در لحظاتی از دهشتی که می دیدم می خواستم تالار را ترک کنم و به جای امن تری پناه ببرم. فضای ترس تا زمانی که به شدت از سوی نویسنده، کارگردان، بازیگران و طراحان احساس نشود نمی تواند به تماشاگران القا گردد. و این امر تا دو سوم اولیه نمایش به درستی با مخاطب پیش میآید. طرح داستان و موضوع بسیار به روز و کارآمد است و از یک اثر صرفاً ایرانی فراتر رفته و جهانشمول می نماید. دیالوگ نویسی پاکراه قابل تحسین و تأمل است. بازیگران هم سعی میکنند تک تک واژگان را قدر دانسته و با فهم بالایی از محتوای اثر احساس و برخوردی متفاوت داشته و لحظات نفس گیری را به نمایش بگذارند.
طراحی صحنه امیر حسین دوانی در خلق تصاویر، طراحی حرکات کارگردان، چشم نوازی خاص اثر، رشد و تأثیر بر خودآگاه و ناخودآگاه تماشاگران نقشی جدی و دراماتیک ایفا میکند. فاصله ی زیاد بین دو کپسول یا زندانهای انفرادی موجب میشود تماشاگر به مانند تماشاگران بازی تنیس مدام در حال تعقیب توپ یا به عبارتی دیالوگها و واکنشهای بازیگران باشد.
بازیگران در این نمایش کارِ دشواری را تجربه میکنند. با هم دیالوگ دارند در حالی که تا صحنه ی پایانی همدیگر را نمیبینند. کافیست عباس جمالی و بهار کاتوزی لحظهای را بدون باور و احساس از شرایط و مکان بازی کنند یا صرفاً دست به نمایشگری بزنند، بیشک بازنده خواهند بود، حال آن که این دو با درایت و هوشمندی لحظه لحظهی نمایش را با طراحی، برنامه ریزی و دقت در بازی هایشان پیش می برند. دروغ نمی گویند. فعالند، می شنوند، می بینند، لمس می کنند، بو میکنند و میچشند... و این همان اصل بازیگری در گام نخست است که در کارِ بعضی از بازیگران دیده نمیشود.
انتخاب موسیقی و طراحی صدا با توجه به امکانات موجود تالار قشقایی عالیست. ای کاش در طراحی نور به خصوص در صحنهی دوم دقیقتر عمل میشد. تأثیر و کارکرد نور قرمز که یکباره می تابد و خاموش میشود را در نیافتم. با توجه به تأکید بر رنگ ها و مفهوم کور رنگی در متن، میشد این بخش را هم هنری تر طراحی کرد.
بی شک این اثر، اثری ارزشمند در کارنامهی اعضای گروه و برای تئاتر ماست.