به گزارش تیوال به نقل از ایران تئاتر
شناسه مطلب: 64794
کارگردان نمایش «برگشتی در کار نیست» اعلام کرد که نقش پسر خانواده فارستر جذابیت نداشت و آهو کاظمی آن را حذف کرد وبه احترام نام نویسنده، شخصیت اریک را به عنوان داماد خانواده به متن افزود.
ایران تئاتر : مهدی میامی، بازیگر و کارگردان تئاتر و سینما، پس از سالها دوری از کارگردانی تئاتر، از ۲۵ مهرماه در مقام کارگردان با نمایش «برگشتی در کار نیست» نوشته اریک بردول و با ترجمه هوشنگ حسامی به سالن استاد انتظامی خانه هنرمندان آمده است. به گفته میامی آهو کاظمی؛ یکی از بازیگران نمایش، تغییراتی را بر این متن اعمال کرده است. به بهانه این اجرا، به سراغ مهدی میامی رفتهایم تا درباره نمایش «برگشتی در کار نیست»، تغییراتی که بر این اثر اعمال شده است و شرایط اجرای تئاتر در سالن استاد انتظامی گفتوگو کنیم.
آهو کاظمی، افزودن شخصیت تازه به نمایش چقدربر اساس نظر شما پیش رفته است و آیا این تغییرات را مناسب ارزیابی میکنید؟
در متن اریک بردول، خانوادهای که پسرشان را در جنگ از دست دادهاند، یک پسر و یک دختر ۱۶، ۱۷ ساله دارند. آهو کاظمی این دو شخصیت را به یک دختر بیستوچندساله و شوهر او که نویسنده است، تبدیل کرده است؛ یعنی فرهنگ دیگری را به قصه وارد کرده است. اریک شخصیتی است که در ذهن آهو کاظمی خلق شده است. نام برادر «ردی» که داستان حول محور مفقود شدنش در زمان جنگ و تصور مرگ او برای خانواده میگذرد، اریک نبود و آهو کاظمی برای ادای دین کردن به نویسنده نمایشنامه، نام شخصیت را اریک در نظر گرفته است.
در نمایش، شخصیتها با دیالوگهاخودشان را معرفی میکنند. میتوان طرز فکر چهار شخصیت مادر، پدر، دختر و داماد را دوبهدو به یکدیگر مرتبط کرد؛ بهعنوانمثال در مورد طرز فکر اهالی خانه درباره کهنهسربازهایی که در کارخانه به کار مشغولاند؛ میتوان مادر و داماد را در یک دسته قرار داد و پدر و دختر را در دستهای دیگر. با توجه به تغییری که در متن نمایش دادید، این نکته را چگونه در نمایش گنجاندید؟
اساسا دختر همیشه رابطه خاصی با پدر خود دارد و در این خانواده مشخص میشود که دختر متاثر از پدرش است و تمام عقاید پدر در وجود دختر نهادینه شده است. وقتی دختر در مقابل فرهنگ دیگری که بهتازگی به خانواده آنها اضافه شده یعنی اریک؛ داماد خانواده که اتفاقا نویسنده است و تجزیهوتحلیلهای خود را دارد، قرار میگیرد تناقضی بهوجود میآید که درام را شکل میدهد. مادر سرشار از عاطفه است و هنوز پس از گذشته چندین سال در فکر فرزند از دست رفتهاش است. به همین دلیل با جماعت ارتشی حس همدلی دارد چون پسرش لباس ارتشی پوشیده بوده است، درواقع احساس مادرانهای نسبت به تمام سربازهای از جنگ برگشته دارد و تمام آنها را فرزندان خود میداند. درمقابل مادر، پدر قرار دارد که برای او منافع مالی در اولویت است. احساس میکند که سربازها از او و کارخانهاش سوءاستفاده میکنند و درنتیجه از آنها خوشش نمیآید. البته داماد با دید کلاسیکتر و فلسفیتری به مسئله کارگردان نگاه میکند و به آنها حق میدهد که حقوق خود را طلب کنند.
بازی بازیگران نمایش بهخصوص طیبه میامی در نقش مادر، بسیار باورپذیر بود و این احساس را به مخاطب منتقل میکرد که واقعا در خانه خود و برای پسرش سوگوار است. چگونه مسیر تمرین را پیش بردید که بازیگران تا این اندازه روی صحنه راحت باشند؟
اجازه دادم هنرپیشهها خودشان میزانسنها را خلق کند. من فقط میزانسنها را تصحیح کردم. من هم معتقدم یکی از حسنهای نمایش «برگشتی در کار نیست»، بازی بازیگران است چون در نقشهای خود راحت هستند و نقش بازی نمیکنند. از دید من بازیگران نمایش بیشتر از کارگردان نقشهای خود را میفهمند پس کارگردان فقط باید میزانسنها و بازی بازیگران را صیقل دهد. بازی بازیگران مهمترین رکن یک نمایش است و بیشتری لذت را به مخاطب منتقل میکند
با ورود شخصیتی که اساسا شناختی از این خانواده ندارد و تازه به جمع آنها راه یافته است و جایگزینیاش با فرزند دیگر خانواده، تغییرات بسیار زیادی بر متن وارد میشود.
نقش پسر خانواده چندان جذاب نبود. پسر و دختر خانواده تا زمانیکه غریبه وارد میشود، با یکدیگر در این مورد صحبت میکنند که زادروز «ردی» است و مادر از این موضوع ناراحت است. نقش او وقتی پررنگتر میشد که غریبه یا همان کهنهسرباز نابینا که دچار فراموشی شده است، به خانه آنها میآید. پسر و دختر خانواده، بر سر اینکه این فرد برادرشان هست یا نه بحث میکردند. هر دو فرزند از پدرشان متاثر بودند و حرفهای او را تکرار میکردند. درامی که با اضافه شدن شخصیت نویسنده در مقابله با دیگری در نمایش به وجود آمده است، در متن اصلی اریک بردول وجود ندارد. درواقع پسر خانواده جزء شخصیتهایی بود که اگر در نمایش حضور نمییافت، فرقی نمیکرد. به همین دلیل او را حذف کردیم و شخصیت دیگری را به نمایش وارد کردیم که نمایش را جذابتر کرده است.
با توجه به مسیر نمایش، این تصور برای مخاطب بهوجود میآید که «ردی فارستر» همان کهنهسرباز نابینایی است که دچار فراموشی شده است و ناگهان از منزل خانواده فارستر سر درآورده است اما در نهایت با پرخاش پدر خانواده به این غریبه و رفتن او از منزل آنها، به نام نمایش بازمیگردیم و درمییابیم «برگشتی در کار نیست». چگونه اجرا را پیش بردید که مخاطبان نمایش تصور کنند این اثر با یافتن فرزند مفقود به پایان میرسد درحالیکه چنین قراری وجود نداشته است.
اگر نمایش توانسته باشد مخاطبان را به این نقطه برساند، گروه اجرایی را باید بسیار موفق بدانیم چون پاسخ ندادن به تصور مخاطب در حین اجرا، میتواند جذابیت برای تماشاگر باشد. اساسا اعتقاد دارم گرهها هستند که درام و نمایش را میسازند و به اثر جذابیت میبخشند. بازخوردی که از مخاطبان در این مدت گرفتم، در بخشی بود که مادر خوابیده است و در خواب میبیند مردی که بهشدت به پسرش شبیه است و نابیناست میرقصد. مخاطب بههمراه مادر رقصی را میبیند که چکیده زندگی این سرباز است. بسیاری از تماشاگران با این رقص همراه شده بود. بسیاری از مخاطبان این بخش را دوست داشتند اما اندک مخاطبانی هم بودند که این بخش را بیارتباط با نمایش میدانستند. این اتفاق که فردی معلوم نیست از زمین به خانه خانواده فارستر آمده است یا از آسمان؛ بهنوعی با ذهنیت کل نمایش و آدمها کمک میکرد.
گفت و گو از : مینا صفار