هومن رهنمون، کارگردان نمایش «عبدالرضا» با بیان اینکه سرنوشت تمام آدمهای این نمایش را در لحظه آغاز اثر اعلام میکند، گفت نمیخواستم تماشاگر به جهت قصه رئالی که پیش رویش جان خواهد گرفت، درگیر دیدن و شنیدن قصه شود.
نگار امیری: هومن رهنمون، مربی، بازیگر و کارگردان تئاتر فعالیت خود را در این حرفه از اواسط دهه ۶۰ آغاز کرد. او فارغ التحصیل جامعه هنری آناهیتا زیر نظر مصطفی اسکویی، کارگردان تئاتر و پدر تئاتر علمی ایران است.
رهنمون در نمایش هایی چون «کلوچه دارچینی»، «رؤیای شب تابستان»، «خسیس» و «غول بزرگ مهربان» به عنوان بازیگر روی صحنه رفته است.
«کله پوکها»، «آنکه گفت آری، آنکه گفت نه» و «رکسانا» آثاری است که این هنرمند تاکنون کارگردانی کرده است. او سرپرست و موسس گروه تئاتر چکاوک است.
نمایش «عبدالرضا» به نویسندگی مهدی همتی و با کارگردانی او در تالار ایرانشهر از ۲۴ آذرماه سال جاری روی صحنه است. این اجرا بهانهای شد تا با او به گفتوگویی بپردازیم که در ادامه میخوانید.
چه شد که برای اجرا سراغ نمایش «عبدالرضا» رفتید؟ ویژگی خاصی در متن وجود داشت؟
من در این مواقع به ندای درونم گوش میدهم. به ترتیبی دیگر میتوان گفت متن من را انتخاب میکند نه من آن را. من در ابتدا تصمیم داشتم متن دیگری کار کنم اما دست تقدیر و میل خود متن گویا به اینجا انجامید که «عبدالرضا» برای اجرای صحنهای آماده شود.
«عبدالرضا» در بستر تاریخ جنگ تحمیلی روایت خود را پیش میبرد؛ چه نقطه مغفولی در تاریخ جنگ وجود دارد که «عبدالرضا» به آن میپردازد؟
شروع جنگ یکی از نقاط مغفول آن است. اینکه چطور شد با وجود کماندوهای نیروی دریایی، نیروی هوایی و زمینی به این راحتی بعثیها وارد خرمشهر شدند؟ چرا بعضی از عشایر فریفتهشده ساکن نوار مرزی جلوی تانکهای در حال ورود بعثیها به شلمچه گاومیش قربانی کردند؟ یا اینکه در آن هنگام کیت تانکهای مستقر در یگان موتوری ارتش ایران به سرقت رفته بود و همه زمینگیر شده بودند؟ نقاط مغفول زیاد دیگری در تاریخ آغاز جنگ هست و نمایش «عبدالرضا» در حد توان به بخشی از آنها میپردازد.
با توجه به ارجاعات اثر به آثار سینمایی و امکان استفاده بیشتر از تصویر و ویدئو، چرا چنین اتفاقی نیفتاده است؟
ویدئو پروژکشن در نمایش قبلی من با نام «رکسانا» جایگاه مهمی داشت. با همه انتقاداتی که بعضی از منتقدان درباره موضوع پروژکشن داشتند، من مصرانه انتخابم را دوست داشتم و درست میدانستم و طبیعتا در همه جنبهها از حضور این ابزار در نمایش دفاع میکردم؛ اما در نمایش «عبدالرضا» فضای رئالیستیک روابط انسانی آن قدر لطیف، عمیق و روان جلو میرفت که هر آنچه سعی داشت توجه تماشاگر را به خودش جلب کند و لحظهای او را از این جریان واقعی و زندگی جاری مقابل چشمانش غافل کند، از نمایش و از مقابل دیدگان تماشاگرانم جمع کردم. این اولویت و اصل در میزانسنهای نمایش، در طراحی لباس، صحنه، گریم، نور و حتی پوستر و بروشور اثر هم دیده میشود. ما در این نمایش همگی کنار رفتیم تا میدان را برای بروز احساسات و تبلور ظرایف جاری در لحظات زندگی خالی کرده باشیم. این خواسته مورد تاکید من در همان طراحیهای نخستین بود که نمایش «عبدالرضا» فقط از لابهلای لحظاتی که بازیگران نمایش خلق میکنند، جان بگیرد و دیده شود. ما جوری کنار رفتیم که بیم استحاله و غرق شدن تماشاگر میرفت. من سرنوشت آدمهای نمایش را در آغاز فاش کردم تا مبادا تفکر مخاطب در این مسیر از دست برود چراکه تماشاگر را در نابترین لحظات زندگی با تعقل و توان تحلیلش لازم داشتم. همه چیز در چنین وضعیتی برای لیز خوردن و سقوط فراهم بود، آن هم در شرایطی که انتخاب آگاهانه شخص من و در قدمهای بعدی همراهانی که به من اعتماد کردند، «بندبازی» بود. یک طرف پرتگاه استحاله تماشاگر و غرق شدن در قصهگویی و یک طرف پرتگاهی بود که تا خرخرهاش، استخوانهای روشنفکران درکنشده اعصار و قرون تبدیل به نفت و گاز شده بود. خلاصه علت انتخاب چنین رویکرد و انتخابی، این بود که هر تصویر دیگری که به نظرم اضافه میآمد حتی پروژکشن فیلمها و پلانهای ماندگار شاهکارهای استاد ارجمندم جناب آقای مهرجویی نازنین را از منظر مخاطبان دور کردم.
فکر میکنید چقدر تعلیق داستان توانسته است، اشاره به پایانبندی آن را جبران کند؟
اینکه سرنوشت تمام آدمهای این نمایش را در لحظه آغاز این نمایش گفتهایم هم باز در ادامه همان خط کارگردانی مرکزی است که از بین نقدهایی که درباره این اثر تا امروز شنیده و خواندهام فقط یک منتقد زیرک و دقیق به این موضوع اشاره کرده است. نمیخواستم تماشاگر به جهت قصه رئالی که پیش رویش جان خواهد گرفت، درگیر قصه دیدن و قصه شنیدن شود. تماشاگرم را تا ثانیه آخر نمایش نیاز داشتم، اصلا نمیخواستم تماشاگر در صندلیاش فرو برود و قصه ببیند. این بود که همان اول زیر کاسه کوزه بازی زدم و ماجرا را فیصله دادم که دفتر دیگری باز کنم و این کار را هم انجام دادم.
بازیگران نمایش «عبدالرضا» برچه اساس و معیاری انتخاب شده است؟
این سؤال را در این یکی،دو ماهه بارها پاسخ دادهام و تلاشم هر بار بر این پایه بوده است که در هر ورسیون فراز تازهای و یا وجهی نو به نمایش گذاشته شود. به محض خواندن اولین طرح که توسط نویسنده عزیز، همراه و باهوش این نمایشنامه، مهدی همتی نوشته شده بود، نمیدانم چرا تصویر افشین زارعی دست از سرم برنمیداشت با اینکه افشین مشخصههای جنوبی خیلی برجستهای هم در چهره ندارد. همانطور که در سؤال مربوط به انتخاب متن هم به آن اشاره کردم من قدری به نداهای درون یا اشارات و نشانههایی که بی هیچ دلیلی در بزنگاههای مسیرم قرار میگیرند، گوش میدهم. بیتفاوت از کنار نشانهها گذشتن را کفران نعمت میدانم. این بار هم ندای درونم را شنیدم و به سراغ افشین زارعی برای بازی نقش «عبدالرضا» رفتم. بر این مبنا بقیه بازیگران کار چیده شدند. در الیستراسیونهای اولیه تلاشم بر این بود که کنار هم قرار گرفتن چهرههای «عبدالرضا» و «خالو» کنتراست بالایی بسازد. حالا با این فرضیه وقتی بازیگر نقش «عبدالرضا»، افشین زارعی باشد، بیشک اولین و درخشانترین خالو با همان فیلتر که گفتم، سیروس کهورینژاد خواهد بود؛ اگر غیر از این عمل کنی بیسلیقگی کردهای. خوشبختانه هر دو انتخاب اولم به همکاری منجر شد و شاکله اصلی را دقیقا همانطور که آرزو کرده بودم، بنا کردم و ادامه ماجرا...
استفاده از موسیقی زنده تا چه میزان توانسته است در روند روایت داستان کار موثر باشد؟
اگر فرض کنیم، استفاده از نوای سنج و دمام فقط و فقط در همان لحظه صورت بگیرد که نریشن آغاز نمایش به نام «محمد جهانآرا» برسد و ناگهان صدای سنج و دمام شنیده شود و بعد از این، نوازندگان سازهایشان را جمع کنند و بروند هم حضورشان ضروری بود. شما تیره بین دو ترقوهتان در ناحیه کتفهایتان در آن لحظه تیر نمیکشد؟ اگر تیر میکشد، بدانید که اثر صدای سنج و دمام زنده همراه با نام آن زندهیاد است. به دکتر مراجعه نکنید با آن درد و با آن تیر کشیدن تا میتوانید، لذت ببرید. شاید دیگر به راحتیِ حالا حالاها گیرتان نیاید. افزون بر این در تمام لحظههای حضورشان حتی در نجواگونهترین حضورهایشان، بویِ بندر، بویِ خرمشهر و شرجیِ محیط نمایشنامه را به سالن میآورند که اگر این اصوات قرار بود از اسپیکرهایِ سالن پخش شوند چنین رهاوردی نداشت. اسپیکرها فقط صوت پخش میکنند، هیچکدامشان «بو»یِ خرمشهر منتشر نمیکنند. چرا؟! ولی حسین و هادی لشکری وقتی دشداشههایشان را میپوشند و سازهایشان را در دست میگیرند همراه با بدنهایشان که در اختیار ریتم قرار میگیرد، حال و هوای خلیج همیشه فارس هدیه میآورند. حال و هوای اروندرود هدیه میآورند. عطر خرمشهر در سالن میپیچانند. موضوع دیگری را هم اینجا پیش شما افشا میکنم، بین خودمان و خوانندگان این گفتوگو بماند؛ من دست نوازندگان را برای دو صحنه خاص که نمیگویم کدام صحنههاست، باز گذاشته بودم. به آنها گفته بودم که نسبت به «حالِ» هر شب که از ترکیبات خاصی به وجود میآید، تاثیر بپذیرند و بنوازند. از آنجا که نوازندگان انسانهای زنده هستند، میتوانند روی ریتم و میزان صدا به نسبت حال و هوای لحظه، تاثیرات متفاوت داشته باشند. موسیقی ضبط شده چنین توانایی دارد؟ لااقل من خبر ندارم. دارد؟!
ضرورت اجرای نمایش آن هم در چنین شرایطی که بسیاری از افراد تئاتر را تحریم کردهاند، چیست؟
من مطلقا به تعطیلی تئاتر در هیچ شرایطی اعتقاد ندارم و چنین تصمیمی را در دشمنی با تئاتر و مردم میدانم. من به تمدد و دیگری تغذیه و مهندسی روح اجتماع برای تئاتر به عنوان دو رسالت اصلی آن قائل هستم. حالا به من بگویید؛ آیا تغذیه روح اجتماعی که در تنش قرار گرفته است و حالش بد است، باید تعطیل شود؟ اصلا باید تعطیل شود؟ معلوم نیست این تصمیم را در آغاز چه کسی و بر پایه چه قصدی گرفت و یک عده که از قضا اکثریت همکاران عزیز را تشکیل میدهند، دنبال این تصمیم یا بهتر است بگوییم «جو» راه افتادند. اگر من تنها کارگردانی باشم که معتقد است «تئاتر نباید تعطیل شود» و اکثریت مطلق که هیچ، همه عزیزان بگویند «باید تعطیل شود» باز هم بعید میدانم تغییری در نگاهم ایجاد شود. تئاتر تعطیل کردن، عادت ناپسند نظامهاست که به محض نیاز به اتحاد و نیاز به تفکر و یا نیاز به «تعویض مداوم جای دوربین» برای آحاد ملت از آن استفاده میکنند که این بار توسط خود ما در حال اجراست.
چه کسی گفته اکثریت، همیشه کار درستی انجام خواهند داد؟ مواردی به خاطر ندارید که اکثریت اشتباه کرده باشند؟ من به خاطر دارم. در این مقطع تاریخی بیش از همیشه به تئاتر نیازمندیم. اگر نمایش «عبدالرضا» بتواند باعث آگاهی هرچند اندک حتی یک جوان فریفتهشده در مقابل ویترین سازمانهای سیاسی تجزیهطلب شود، کارش را انجام داده است. خواهش میکنم به جملات و کلماتم دقت کنید. سالها گفتیم و مدیران عزیزِ مسیرمان ما را به باد تمسخر گرفتند. خاطرتان هست؟ این بار شما تحقیر نکنید. بشنوید... شک ندارم نمایش «عبدالرضا» کار خودش را به درستی انجام داده است. در مقابل آن جوان، شمای نوعی و هر کسی که معتقد است تئاتر باید تعطیل شود، چه پاسخی خواهید داشت؟ مطمئنم که کَک تصمیمگیرندگان این سیاست غلط یا نخواهد گزید یا خیلی دیر و بیاثر خواهد گزید. وقتی که گزیدن و نگزیدن هر دو بیاثر خواهند بود.
و در انتها حرفی هست که برای گفتن باقی مانده باشد؟
سخن پایانی هم اینکه مبادا از طنازی و گاه گزندگی لحن من برنجید. تمام کسانی که برای تئاتر و در حوزه تئاتر تلاش میکنند مثل چشمانم برای من عزیزند و دوستشان دارم، حتی اگر من برای آنها چنین نباشم.