نمایش «آبا» به نویسندگی، کارگردانی و بازیگری نیما آقاخانی که مدتی است در سالن کوچک تالار مولوی اجرا میشود یک مونولوگ خوشریتم و جمعوجور است درباره مواجهه یک فرزند با مرگ مادر. بله، داستانی که روایت را شکل میدهد البته به همین سادگی است، اما نه در بطن این رخداد یکخطی و نه در مواجهه جدی و پرداخت آقاخانی، داستان به همین سادگی روایت نمیشود. نمایش تلاش دارد مواجههای درونگرا و ذهنمحور با پیچیدهترین تجربههای انفسی این رخداد داشته باشد، برای همین نمایشی احساساتگرا یا مرثیهای الگومحور از یک تراژدی خانوادگی نیست، بلکه نوعی تأمل در باب گسستی انسانی است. «آبا» روایتی از لحظات مواجهه با جدایی و انقطاع است؛ انقطاعی از ریشههای عاطفی و وابستگیهای جنینی. این انقطاع در زندگی انسان همواره بسیار بیشتر از یکبار رخ میدهد و شامل نقاط عطفی میشود که داستان زندگی یک انسان را تحقق میبخشد. این انقطاع که در ماهیت خود خاصیتی بحرانی و اخلالگر دارد، با تجربه ناگزیر عناصر بلوغ نیز همراه است و به همین علت از یکسو امکان رهایی و استقلال از وابستگی را پیش روی انسان قرار میدهد و از سویی دیگر روانپریشی و مالیخولیا را محتمل میسازد.
لحظهای که انسان از تن مادر جدا میشود، لحظهای که انسان از آغوش مادرانه دور میشود، لحظهای که انسان از وابستگی-ترس نسبت به حمایت-کنترل مادر جدا میشود، لحظهای که انسان زندگی با مادر را ترک میکند و در نهایت لحظهای که بهواسطه تناهی وجود، تجسد و عینیت مادرانگی بهطور کامل محو میشود؛ این مقاطع هرکدام بنا به جنس ارتباط فرد با مادر، شکلی از بحران درونی را به خود میگیرند. هرلحظه از این نقاط گسست و انقطاع، تجربهای پیچیده در سطح روان انسان است و بهنوعی تاریخ روانکاوی بهمثابه شیوهای از توضیح انسان، روایتی است از روند این گسست.
نمایش «آبا» نیز روایت مواجهه با مرگ مادر را به تکههای خرد این تجربه، تجزیه کرده است و هر فراز از نمایش، توضیح بخشی از این تجربه است. نمایش از مرگ آغاز میکند، با روایتی از روانکاوی اگزیستانسالیستی و اروین یالوم بهعنوان مهمترین چهره آن. سپس به تجربه پوچی میرسد که افسردگی و ناامیدی را سبب میشود و بعد مالیخولیایی که گویای روانگسیختگی تجربه مرگ و پوچی است؛ خزیدن به کودکوارگی البته واکنش بعدی است، درست مانند ترس و سر باز زدن از تولد؛ ترسی که در ورود به جهانی تازه و ناشناخته ریشه دارد. نفرت از کسی که با رو به مرگ بودن خود این تجربه آشفته را به وجود آورده و سرانجام خود مرگ رخ میدهد و در نهایت تولد، بلوغ و خلاقیت امکان ظهور مییابد. شخصت نمایش «آبا» پسری است نقاش، هر مقطع از تجربه او با آویختن یک نقاشی همراه است. خود بیان تفسیر ذهنی مالیخولیایی از این تجربه در نقاشی، تلاشی آشنا در تاریخ هنر است. تلاشی برای بیرون ریختن هزارتوی ذهنی دچار بحران، تلاشی برای عینی کردن تجربههایی که ماندگاری آنها در درون ذهن، تولد را ناممکن میکند. شخصیت نمایش هم در حال متولد شدن است. علامت این تولد خلاقیتی است که امکان روایت تجربه درونی او را روی بوم میسر ساخته است.
در این نوشته پیشتر اشاراتی شد که نمایش «آبا» نمایشی درونگرا و ذهنی است. شخصیت این نمایش دچار مالیخولیایی است که حاصل تنش میان کودکوارگی و بلوغ در مواجهه با مرگ مادر است؛ پس ما با مکاشفهای درونی روبهرو هستیم که تلاش دارد ذهن خود را به تعادل برساند. این از عناصر اصلی مونولوگ است. مونولوگ، بیان خود در مواجهه با جهانی بدون پاسخ است. مونولوگ در قدم اول تجربه خود بهمثابه دیگری است. تجربه آنجا بودنی که به عقیده مارتین هایدگر فیلسوف وجودشناس قرن بیستم، ویژگی دازاین یا انسان است. تنهایی در مواجهه با تجربههای دشوار زندگی، اغلب انسان را به سخن گفتن با خود وامیدارد؛ یعنی شکل گذرایی از جنون. در ساختار متنی «آبا» نقاشی و مونولوگ بهعنوان دو شکل بیان فردی با یکدیگر قرابت دارند. مونولوگ منتهی به تولید نظام زبانی خودبیانگری میشود و نقاشی، خود را به نظام بصری تبدیل میکند. البته در اجرای آقاخانی زبان دست بالا را دارد. تئاتر او بدون نقاشیها ممکن است، اما بدون زبان امکان تحقق ندارد. نقاشی با اینکه کار اصلی شخصیت است اما روی صحنه تنها یک مکمل بصری است که همان اهمیت بیانگری را که زبان دارد، روی صحنه پیدا نمیکند.
آقاخانی تلاش کرده ریتمی فزاینده برای جلوه کردن فرازوفرودهای شخصیت ایجاد کند، همچنین از طریق این ریتم، یکنواختی را از نمایش خود دور نگه دارد؛ اما این تلاش برای سرعت بخشیدن به گفتار، خود بهنوعی فرازوفرود تجربههای درونی شخصیت را پنهان کرده است، سرعت عاملی شده است برای عبوری پنهانکننده از تحولات و مقاطع مختلف نمایش؛ اما از دیگرسو به دلیل نزدیکی تماشاگر به اجراگر در سالن شماره دو تالار مولوی ما ظرایف بسیاری از بازی نگاه و ایست آقاخانی را میبینیم که با اینکه -نسبت به پتانسیل کار- کم است، اما در هر حال ایجاد لحظههایی از همدلی و زیست در جهان عاطفی شخصیت را میسر میسازد.